وسواس خودشناسی
Source

افراد ترنسی که وسواس خودشناسی دارند را قضاوت نکنیم!

مترجم: سعید.ش

روزی مقاله‌ای درباره خودم نوشتم و در آن توضیح دادم که از سپری کردن پروسه ترنزیشن هورمونی‌ام کاملاً خوشحال نیستم. تعجبی هم ندارد، چون طی این پروسه با مسائل زیادی مواجه شدم – و زبانم لال، درمورد تغییر کامل بدنم احساسات ضد و نقیضی داشتم!

یک نفر که ظاهراً قصد داشت به من توهین کند، زیر مقاله‌ام کامنت گذاشت و به من گفت که به درمانگر مراجعه کنم چون که دیوانه‌ام!

او با این‌که متوجه اصل قضیه نبود، یک نکته را به درستی بیان کرده بود – احساساتی که من درمورد پروسه ترنزیشن داشتم، کاملاً تحت تاثیر بیماری روانی‌ام قرار گرفته بودند.

راستش را بخواهید، من از دست افراد ترنس نوروتیپیکالی که تجربیات ترنزیشن مرا مورد قضاوت قرار می‌دهند ناراحتم – چون مقایسه کردن تجربیات من با آنچه که خودشان تجربه کرده‌اند، باعث می‌شود تا این حقیقت که من با مسائلی دست و پنجه نرم کرده‌ام که آنها تجربه‌اش نکرده‌اند، به‌کل نادیده گرفته شود.

چیزی که من در آن مقاله به آن اشاره نکرده بودم این بود که من بعد از گلاویز شدن با انبوهی از افکار و اعمال وسواس‌گونه‌ای که مرا به مرز جنون کشانده بود، تشخیص وسواس فکری-عملی گرفته بودم. و افکار و اعمال وسواس‌گونه‌ام درباره چه چیزی بود؟ بله، هویت جنسیتی‌ام.

بعضی از افرادی که وسواس فکری-عملی دارند، نسبت به گرایش جنسی یا هویت جنسیتی خود، افکار وسواس‌گونه‌ای پیدا می‌کنند.

برای درک بهتر این قضیه، می‌توانید فرد استریتی را تصور کنید که به‌خاطر این که مطمئن نیست واقعاً گی هست یا نه، عذاب می‌کشد (یا فرد گی‌ای را تصور کنید که از این‌که با اطمینان نمی‌داند که شاید استریت باشد یا نه، رنج ببرد). یا می‌توانید فرد ترنسجندری مثل من را تصور کنید که ساعت‌های مدیدی در حالت شوک و ترس فرو رفته و تمام فکر و ذکرش شده تردید درمورد ترنس بودن و احتمال سیسجندر بودنش (و همینطور برعکس، فرد سیسجندری را تصور کنید که چون از بابت ترنس بودن یا نبودنش مطمئن نیست، مدام در رنج و عذاب باشد!).

نکته این نوع وسواس‌ها در این است که هیچ اثبات منطقی‌ای مبنی بر واقعی بودن آنها وجود ندارد.

من خودم را به مدت چهار سال به عنوان فردی ترنسجندر هویت‌یابی کرده بودم، و تا قبل از این‌که سر و کله وسواس خودشناسی پیدا شود، از هویتم کاملاً مطمئن و خوشحال بودم.

من قصد دی‌ترنزیشن کردن (تصدیق جنسیت مجدد) نداشتم – و حتی اندیشیدن درباره این موضوع تنم را می‌لرزاند. من به طرز باورنکردنی مخالف زیستن به عنوان زنی سیسجندر شده بودم، که البته از همان اول هم هیچ وقت در قالب یک زن سیسجندر احساس راحتی نمی‌کردم. و ملال جنسیتی‌ام نیز با سپری کردن پروسه ترنزیشنم داشت به‌صورت آرام اما پیوسته، بهتر و بهتر می‌شد.

افکار وسواس‌گونه من از هیچ منطقی پیروی نمی‌کردند، و بیشتر شبیه به حلقه‌ای از «چه می‌شود اگر؟ چه می‌شود اگر؟ چه می‌شود اگر؟»های ناتمام بودند. اما هر چقدر که تلاش می‌کردم، نمی‌توانستم راجع به آنها نیاندیشم.

درمانگرم به من گفت که ماشه وسواس خودشناسی‌ام از وقتی چکانده شده که یکی از دوستانم را طی پروسه دی‌ترنزیشن‌اش (تصدیق جنسیت مجدد) همراهی و حمایت کرده‌ام (که البته من از حمایت از او خوشحال بودم – من این شخص را بسیار دوست می‌دارم، و هر موقع هر کسی هر تصمیمی در جهت شادی و سلامتی‌اش بگیرد از او حمایت می‌کنم، حتی اگر تصمیم به تصدیق جنسیت مجدد باشد!).

ترس از این‌که شاید من هم آنچه که دوستم تجربه کرده بود را تجربه کنم، باعث ایجاد افکار وسواس‌گونه در من شده بود – و با وجود این‌که ماه‌ها از آن ماجرا گذشته، هنوز هم دارم با این افکار مزاحم دست و پنجه نرم می‌کنم.

اوایلی که وسواس خودشناسی‌ام شروع شده بود، از این‌که بخواهم این موضوع را با دیگران در میان بگذارم می‌هراسیدم. از این می‌ترسیدم که دیگران هویت ترنسجندر مرا زیر سوال ببرند، جنسیتم را نامعتبر بدانند، و مرا از جامعه ترنس طرد کنند.

و همینطور احساس می‌کردم که نمی‌توانم این مسئله را با پزشکان نیز در میان بگذارم، چون از این می‌ترسیدم که اگر آنها به این موضوع پی‌ ببرند، به احتمال زیاد مجوز دسترسی به جراحی بالاتنه – که واقعاً به آن نیاز داشتم – را از من سلب می‌کنند.

اما وقتی که درمانگرم – که متخصص در زمینه مراقبت از افراد ترنسجندر بود – تشخیص داد که وسواس فکری-عملی‌ام دارد روی روند ترنزیشنم تاثیر می‌گذارد، واقعاً آسوده‌خاطر شدم.

حال دیگر می‌توانستم برای مدیریت وسواسم تحت‌نظر پزشک دارو مصرف کنم – و از همانجا بود که توانستم با فرد ترنسجندر دیگری که اتفاقاً او هم وسواس فکری-عملی داشت و مثل من از وسواس خودشناسی رنج می‌برد، آشنا شده و ارتباط برقرار کنم.

این روزها، وسواسم گهگاهی می‌آید و می‌رود، و خوشحالم از این‌که می‌دانم افکار وسواس‌گونه من بازتابی از هویت جنسیتی‌ام نیستند، بلکه در واقع بخشی از اختلالی هستند که با آن دست به گریبانم.

صادقانه بگویم، وقتی دیدم مردم زیر مقاله‌ام کامنت گذاشته و به من می‌گفتند که به‌خاطر احساسات ضد و نقیضی که درمورد پروسه ترنزیشن هورمونی‌ام دارم، به اندازه کافی ترنس نیستم، خشمگین شدم.

خشمگین شدم، چون آنها به هیچ وجه نمی‌توانستند بلاهایی را که وسواس فکری-عملی به سر من آورده بود درک کنند، آن هم وسواسی که باعث شده بود تا تمام فکر و ذکرم به شیوه‌ای غیرمنطقی معطوف اساسی‌ترین بخش وجودم شود و هر روز و هر ساعت رنج بکشم.

می‌خواستم بگویم، خوب پس خوشا به حال شما که در رابطه با پروسه ترنزیشن‌تان، هیچ چیزی جز تجربیات مثبت نداشته‌اید!

واقعیت این است که افراد ترنسی چون من که از بیماری‌های روانی رنج می‌برند، تجربیات کاملاً متفاوتی در رابطه با پروسه ترنزیشن خود دارند.

من با افراد ترنسی که با اضطراب فراگیر دست و پنجه نرم می‌کرده و نسبت به تمامی جنبه‌های پروسه ترنزیشن خود مضطرب و نگران بوده‌اند، صحبت کرده‌ام.

من با افراد ترنسی که شخصیت مرزی داشته و نمی‌توانسته‌اند هویت خود را به شیوه‌ای پایدار درک کنند، صحبت کرده‌ام (و خودم هم این مسئله را تجربه کرده‌ام).

من با افراد ترنسی که افسردگی داشته و گهگاهی آنقدر احساس پوچی می‌کرده‌اند که نمی‌توانسته‌اند با ترنس بودن‌شان ارتباطی برقرار کنند، صحبت کرده‌ام.

من با افراد ترنسی صحبت کرده‌ام که از بیماری‌های روانی رنج می‌برده‌اند، و پزشکان هویت جنسیتی آنها را کاملاً بی‌اعتبار دانسته و نوعی توهم و هذیان ارزیابی کرده بودند.

و من درباره افرادی که نجات‌یافته از تراما و بیماری روانی هستند مطلب نوشته‌ام؛ افرادی که تا سال‌ها حتی نمی‌توانسته‌اند به ترنسجندر بودن خود پی ببرند، چون نجات یافتن از شرایطی که در آن قرار داشتند اولویت اول زندگی‌شان بوده – و چون دست و پنجه نرم کردن با تراما، در درک ما از واقعیت وجودی خویش تاخیر ایجاد می‌کند.

نکته مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که ترنسجندر بودن نوعی بیماری روانی نیست. با این حال من معتقدم که بیماری‌های روانی بدون شک روی تجربیاتی که از ترنسجندر بودنمان داریم تاثیر می‌گذارند.

وقتی افراد ترنسجندر نوروتیپیکال، تجربیاتی که من از پروسه ترنزیشنم دارم را مورد قضاوت قرار می‌دهند، فقط می‌توانم چشمانم را به نشانه ناامیدی بچرخانم.

چه امتیازی خوبی است که مجبور نباشید با پیچیدگی‌ها و دشواری‌های این‌چنینی زندگی کنید، از عوارض و مسائل ناخواسته دور باشید، و مجبور نباشید خود واقعی‌تان را از لابه‌لای تراماها و بیماری‌های روانی کشف کنید، و با موانع جدی که ما در مسیر دسترسی به خدمات پزشکی مورد نیازمان با آنها مواجه هستیم، مواجه نباشید.

اگر باور داریم که چیزهایی مثل نژاد، طبقه اجتماعی، و جنسیت روی شدت ظلم و سرکوبی که افراد ترنسجندر تجربه می‌کنند تاثیرگذار است، پس جا دارد از افراد ترنسجندر نوروتیپیکال بخواهم که بدانند شاید تجربیاتی که خودشان از سر گذرانده‌اند با تجربیات افراد ترنسی که از بیماری‌های روانی رنج می‌برند متفاوت باشد – و می‌خواهم بدانید که داشتن بیماری روانی از اعتبار هویت‌های ما نمی‌کاهد.

می‌خواهم رُک و پوست‌کنده بگویم: به نظر من این نوعی تواناگرایی و ظلم است که به افراد ترنسجندری چون من که از بیماری روانی رنج می‌برند، بگویید که چون از پروسه ترنزیشن‌شان راضی و خوشحال نبوده یا نسبت به هویت خود اطمینان ندارند، پس اصلاً ترنسجندر نیستند!

من معتقدم که لازم است فضایی برای افراد ترنسی که بیماری روانی دارند ایجاد کنیم تا آنها هم بتوانند با خیالی آسوده به خودشناسی برسند. و اینگونه نگوییم که شک و تردید داشتن یا احساس ترس پیرامون ترنس بودن‌شان به معنای ترنس نبودن آنهاست! چون شک، تردید، و ترس، بخشی کاملاً طبیعی از پروسه خودشناسی هر فرد ترنسی است – از جمله افراد ترنسی که بیماری روانی دارند.

واقعاً لازم است فضایی برای افراد ترنسی که بیماری روانی دارند (و تمامی افراد ترنس) ایجاد کنیم تا بتوانند به دور از ترس از قضاوت شدن، نسبت به پروسه ترنزیشن خود استرس داشته باشند، از پروسه ترنزیشن خود خسته شوند، یا پروسه ترنزیشن خود را پریشان‌کننده بدانند – چون ما همیشه ظرفیت کنار آمدن با تغییرات کلی این‌چنینی را نداریم، به‌خصوص زمانی که داریم برای زنده ماندن و زندگی کردن تقلا می‌کنیم.

همچنین لازم است بدانیم که افراد ترنسی که بیماری روانی دارند، جزء آسیب‌پذیرترین قشر جامعه ترنس محسوب می‌شوند، چون دست و پنجه نرم کردن با هر نوع ملال جنسیتی (ملال عاطفی، اجتماعی، جسمی)، ترنس‌ستیزی، یا طردشدگی، سلامت‌ آنها را بیش از پیش به خطر می‌اندازد.

و همه ما بدون شک لازم است بدانیم که افراد ترنسی هم هستند که با بیماری روانی دست به گریبان بوده و نمی‌توانند یا نمی‌خواهند قدم در پروسه ترنزیشن بگذارند. نقطه.

بنابراین بله، کامنت‌گذار آزاردهنده، من دیوانه‌ام. ها ها، خوب مرا شناختی. بیماری روانی بدون‌ شک، احساسی که نسبت به خودم و پروسه ترنزیشنم دارم را شکل داده است. برای بسیاری از دیگر افراد ترنس نیز همین‌گونه است.

با توجه به شیوع مشکلات بهداشت روان در جامعه ما، احتمالش زیاد است که حتی اگر خودتان با بیماری روانی دست و پنجه نرم نمی‌کنید، حداقل یک فرد ترنس را بشناسید که با این مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند.

و اگر با دانستن این مسائل، همچنان بیاییم افراد ترنسی که بیماری روانی دارند را به حاشیه برانیم، متاسفانه باید بگویم که خودمان هم دست کمی از افراد سیسجندری که سعی در به حاشیه راندن ما دارند، نداریم.

مترجم: سعید.ش
🌐منبع: هلپ‌ترنس‌سنتر – شبکه اطلاع‌رسانی ترنسجندر و ترنزیشن
https://helptranscenter.org

مرجع

Copyright © 2021 سعید.ش https://helptranscenter.org هلپ‌ترنس‌سنتر – شبکه اطلاع‌رسانی ترنسجندر و ترنزیشن All Rights Reserved.