
علت پزشکی ترنس بودن؟
مترجم: سعید.ش
🔻فایل پیدیاف این مقاله را از طریق لینک زیر دانلود نمایید.
پیش از اینکه جمله «عشق، عشق است» شعار زینتبخش پلاکاردهای ماه افتخار شود، جمله «اینگونه متولد شده«ی لیدی گاگا، شعار محبوب جامعه همجنسگرایان محسوب میشد. این شعار، خلاصهٔ سادهانگارانهای از مباحث مفصلی بود که از دیدگاه بعضی از افراد، بیان کردنش برای پذیرش افراد همجنسگرا لازم و ضروری بود: افراد گی «اینگونه متولد شده»اند و کشش دو فرد همجنسیت نسبت به هم نه انتخابی است و نه اکتسابی، بلکه جنبهای فطری، ذاتی و درونی هویت هر فرد است.
اما متاسفانه چنین ایدهای نتایج خوشآیندی که انتظار میرفته را به همراه نداشته و به احقاق حقوق شهروندی افراد نیز کمکی نکرده است. افراد لزبین، گی، بایسکشوال، و ترنسجندر سالهاست که قربانی علم و دانش مخرب شدهاند. نتیجهاش را میتوان در محروم کردن افراد ترنسجندر از خدمت در ارتش، و تلاش گروهی از قانونگذاران برای استناد به باورهای گروهی از پزشکان ضدالجیبیتیکیو جهت اجرایی شدن طرح ممنوعیت استفاده از دستشوییهای عمومی برای افراد ترنس اشاره نمود.
با توجه به این شرایط، عجله برای مقابله با فرضیات شبهعلمی و جایگزینسازی آنها با نتایج علمی و واقعی قابل درک است. در ماه ژانویه، مطالعهای در وبسایت Nature منتشر شد و در ماه می نیز، سخنرانیهایی در کنگره غدد درونریز اروپا انجام گرفت که در هر دوی آنها به احتمال وجود نشانگرهای آناتومیکی ترنس بودن اشاره گردید.
در این مقاله و سخنرانی، به مقالاتی اشاره گردید که با استناد به کلیشه «اینگونه متولد شده» نوشته شده بودند و پیشبینی گردید که اسکن مغزی در آینده قادر خواهد بود ترنسجندر بودن کودکان را «تشخیص» بدهد. اما واقعیت این است که تلاش برای معتبر دانستن هویتهای به حاشیه رانده شده از طریق علم پزشکی، نه تنها برداشتی سادهانگارانه از علم و تاثیراتی است که علم روی جامعه میگذارد، بلکه نوعی چشمپوشی از پیامدهای مخربی است که این رویکرد به همراه دارد.
واقعیت این است که حتی اگر منشأ بیولوژیکی دقیقی نیز برای گرایش نسبت به جنسیت موافق یا هویت ترنس کشف گردد، نه تنها کشف این موضوع به احقاق حقوق این افراد و بهبود وضعیت اجتماعی آنها نخواهد انجامید – بلکه برعکس، زینپس حقوق افراد الجیبیتیکیو به چشم مشکلی پزشکی نگریسته خواهد شد؛ مشکلی که نیازمند اصلاح و درمان خواهد بود.
درمورد افراد لزبین، گی و بایسکشوال، کاملاً قابل درک است که بیاییم با توسل به علم، دربرابر توضیحات آشکارا مخرب (و نادرستی) که در این زمینه مطرح گردیده بایستیم. پروفسور والری روهی نیز در کتاب خود با نام «دلایل گمشده» نیز توضیح دادهاند که توسل به جبرگرایی بیولوژیکی تا حدودی توانسته پاسخ کوبندهای برای دیدگاههای همجنسگراستیزانهای باشد که ادعا میکردند همجنسگرایی صرفاً بهخاطر تاثیرات محیطی و فرهنگی ایجاد شده است. یافتن علل بیولوژیکی برای همجنسگرایی، با ترس فراگیری که از «آلوده» کردن ذهن کودکان استریت توسط والدین یا معلمان آنها و تبدیل کردن این کودکان استریت به کودکانی گی و لزبین وجود داشت، تا حدودی مقابله مینمود.
همین ادبیات ترسناک، هنوز تا هنوزه در مقالات نشریاتی مثل National Review و Daily Mail نیز به چشم میخورد. این نشریات به علم گمراهکنندهای استناد میکنند که ادعا میکند کودکان ترنس در واقع از معنای واقعی ترنس بودن آگاه نبوده، بلکه بهخاطر تاثیر اینترنت، رسانههای اجتماعی، و همسنوسالان خود است که ترنس میشوند.
شواهدی که مبنای بیولوژیکی برای گرایش جنسی و سکشوالیتی تعریف کرده – و باعث شده تا بسیاری از افراد ادعا کنند که افراد گی «اینگونه متولد شده» و تحت تاثیر عوامل خارجی گی نشدهاند – تا حدودی توانسته دربرابر دیدگاههای همجنسگراستیزانهای که میگفتند همجنسگرا بودن نتیجه تاثیرات محیطی است، بایستد. اما متاسفانه از طرفی دیگر، وقتی به چنین دلایلی اتکا میکنیم، عملاً هویت افراد همجنسگرا را به مسئلهای «غیرطبیعی» تقلیل میدهیم، و با ادامه دادن تحقیقات برای یافتن «ژن گی بودن» یا بخشی از مغز که در گی بودن افراد نقش ایفا میکند نیز، همچنان داریم به ریسک پیوند زدن هویت افراد همجنسگرا به مسائل پزشکی و آسیبشناسی دامن میزنیم.
این بحثها و مناظرات برای افرادی چون من که هویت ترنس دارند نیز، مسئله جدیدی نیست. اولین مطالعات «شاخصی» که روی تفاوتهای مغزی افراد گی و استریت و همینطور سیس (غیرترنس) و ترنس صورت گرفت، تنها به فاصله چند سال از هم آغاز گردید.
در سال 1991، سایمن لیوی که دانشمند علم عصبشناسی بود، مغز 19 مرد فوتکرده «هموسکشوال» (که دستِکم یکی از آنها بایسکشوال بود)، 16 مرد فوتکرده که تصور میشد «هتروسکشوال» باشند (و 6 نفر از آنها در اثر بیماری ایدز فوت کرده بودند)، و 6 زن فوتکرده که تصور میشد «هتروسکشوال» باشند را آنالیز نمود. ایشان دریافت که بخشی از هیپوتالاموس قدامی مغز افرادی که در گروه دوم قرار داشتند، دو برابر بزرگتر از افرادی بوده که در گروه اول قرار داشتند. از همین رو ایشان شواهد خود را به عنوان پایه و اساسی برای متفاوت بودن مغز مردان گی با افراد استریت عنوان نمود.
با توجه به روششناسی متناقض، آنالیز نمونه کوچکی از افراد، عدم حضور زنان گی در این مطالعه، و نادیده گرفتن تاثیر اچآیوی/ایدز روی نتیجه نهایی این مطالعه – که خود لیوی نیز متوجه شد در این زمینه کوتاهی کرده، و دیگر پژوهشگرها نیز بعدها این احتمال را دادند که شاید این مسئله در تمامی افرادی که در اثر بیماری ایدز فوت کرده بودند، روی اندازه بخشی از هیپوتالاموس مغز تاثیر گذاشته – در مییابیم که مطالعهای که لیوی انجام داد، صرفاً تصویری ناقص و اشتباه از گرایش جنسی و سکشوالیتی انسانها را به نمایش گذاشت.
با این وجود، مطالعه لیوی نه تنها مورد استقبال رسانهها گرفت، بلکه در خود جامعه الجیبیتیکیو نیز مورد پذیرش واقع شد. درست مثل مطالعه مشابهی که دیک سواب در سال 1995 روی مغز زنان ترنس انجام داد و سروصدای زیادی به پا کرد. سواب متوجه شد که قسمتی از مغز زنان ترنس که به گمان خودش «مسئول رفتارهای جنسی» بود، به طور متوسط شباهت بیشتری به مغز زنان سیسجندر (غیرترنس) داشت تا مغز مردان سیسجندر.
مردان ترنسجندر در این مطالعه مورد بررسی قرار نگرفتند، و نتایج این مطالعه هم مثل مطالعهای که لیوی انجام داده بود، بهخاطر بررسی نمونه کوچکی از افراد و ماهیت پس از مرگ بودن این مطالعه، گنگ و غیر قابل اتکا شناخته شد. اما به این نکته هم باید توجه داشت که اگر بر فرض مثال، نتیجهگیری سواب درست از آب درمیآمد نیز، این نتیجهگیری سوالاتی را پیش میآورد که پاسخ آن با آنالیز مغز افراد فوتشده بدست نمیآمد. سوالاتی مثل: آیا تفاوتی که در مغز مشاهده شده، علت ترنس بودن است یا معلول آن؟
شناخت رابطه و علیّت این موضوع مسئله مهمی است، چون طبق پژوهشهایی که صورت گرفته، میدانیم که رفتار و محیط، روی آناتومی مغز تاثیر گذاشته و به صورت مادامالعمر تغییراتی در آن ایجاد می کند. بنابراین چنین تفاوتهایی ممکن است – همانطور که نویسندگان مقاله وبسایت Nature نیز عنوان کردهاند – بهخاطر پریشانی و ناراحتی ناشی از ملال جنسیتی در مغز ایجاد شده باشد. یعنی ممکن است این تفاوتهای مغزی در واقع تحتتاثیر تجربیات زیستهٔ زنان ترنسی که مورد مطالعه قرار گرفته بودند ایجاد گردیده، و ضرورتاً نشاندهنده ذاتی بودن «ترنس بودن» آنها نباشد.
یکی دیگر از مشکلات مطالعاتی که لیوی و سواب انجام دادند و از دهه 90 میلادی تا به حال نیز برطرف نشده، این است که اسکن مغزی (FMRI) هزینهبر بوده و به همین خاطر غالباً فقط تعداد کمی از افراد را میتوان به این شیوه بررسی نمود، که همین مسئله از اعتبار آماری مطالعاتی که در این زمینه صورت گرفته میکاهد – و علاوه بر این موضوع، این مسئله باعث کاهش احتمال شناسایی تاثیرات بیولوژیکی واقعی نیز میشود. ناگفته نماند که تفسیر کردن فعالیت مغزی که به واسطه این اسکنها شناسایی میشود نیز کار چندان سادهای نیست.
هر یک از بخشهای مغزی میتواند به رفتارهای بسیاری مرتبط باشد، به همین دلیل گاهی دانشمندان خوشنیت علوم عصبشناسی نیز ممکن است به درخشش ناحیهای از مغز توجه کرده و طبق انتظارات و فرضیههایی که در ذهن خود دارند، توضیحاتی ظاهراً قانعکننده درمورد موضوع موردنظرشان ارائه کنند.
یکی از معروفترین نمونهها در این زمینه، پژوهشگری بود که توانست شواهدی برای فعالیت عصبی در مغز ماهی سالمون مردهای پیدا نموده و از این شواهد برای آزمایش کردن پروتکل جدیدش استفاده کند. این روایت در عین مضحک بودن، هشداردهنده هم هست و در واقع ریسک بدفهمی یا تفسیر نادرست یافتههای واقعی عصبشناسی را به ما گوشزد میکند.
درست است که در مثال فوق، وقتی موضوع مورد بررسی ما یک ماهی مرده است، چنین اشتباهاتی چندان حائز اهمیت نیستند. اما وقتی موضوع مورد بررسی ما معتبر دانستن هویت یک انسان، پیوند زدن هویت یک انسان با مسائل پزشکی، یا انکار کردن هویت یک انسان باشد، آنوقت است که اشتباه یا ناقص بودن پژوهشهای صورت گرفته اهمیتی حیاتی مییابد.
وقتی تلاش میکنید تا برای مقابله با هراسهایی که هویتهای ما را نمیپذیرند، دست به دامان سببشناسی شوید، نتیجهاش این میشود که علم و دانش ناقصی را به عنوان پایه و اساس محترم شمردن حق و حقوق ما قرار میدهید.
جامعه همین حالا هم دسترسی افراد ترنس به فضاهای جنسیتی و مراقبتهای مرتبط با پروسه ترنزیشن را کنترل و محدود میکند، و تصور «ترنس واقعی» نبودن که در ذهن عموم ایجاد شده، باعث شده تا افراد و سازمانهای مختلف، حق و حقوق افراد ترنسی را که با استانداردهای سلیقهای آنها مطابقت ندارند به رسمیت نشناسند.
تلاش برای یافتن نشانگرهای بیولوژیکی میتواند زندگی افراد را از پایه و اساس تغییر دهد – اما به این نکته نیز باید توجه داشت که حتی روزنامهنگاران و نویسندگان ترنسدوست نیز گاهی از یافتههای مطالعاتی که در مقیاس کوچک انجام پذیرفته، نتایجی فانتزی استخراج کرده و موضوع اسکن مغزی برای تعیین جنسیت افراد را تیتر اول خبرگزاریهای مختلف میکنند.
جولی بیکر که سخنرانیاش در کنگره غدد درونریز اروپا سبب ایجاد مباحثاتی درباره چنین تشخیصی شده بود، نتیجهگیری نهایی پژوهشهایش را به آینده موکول نمود، اما توضیح داد که تمایل دیگران به دریافت پاسخی سریع و آسان در این زمینه را درک میکند. ایشان توضیح دادند که:
«ما با کودکان و نوجوانان بسیاری سروکار داریم. و از طرف دیگر با والدینی روبهرو هستیم که امیدوارند بتوانیم به مغز پسر یا دخترشان نگاهی انداخته و به آنها بگوییم که: بسیار خوب، مغز پسرتان مثل پسرها نیست. و به این ترتیب سر و ته قضیه را به هم آوریم. اما واقعیت این است که چنین چیزی ممکن نیست. ما چیزی تحت عنوان مردی با مغز 100% مردانه و زنی با مغز 100% زنانه نداریم – همه ما تا حدودی خصوصیات مردانه و زنانه را نیز در خود داریم.» «مثلاً میدانیم که توانایی نقشهخوانی مردان به طور متوسط بهتر از زنان است. با این حال مردانی هم هستند که توانایی نقشهخوانیشان افتضاح است، و در مقابل، زنانی هم هستند که توانایی نقشهخوانیشان بهتر از بسیاری از مردان است.»
واقعیت این است که تفاوتهای جنسی نه کاملاً مشخص بوده و نه پایدار. همین قضیه نشان میدهد که مرزبندی کردن افراد به دو قالب کاملاً مشخص زنانه و مردانه تا چه اندازه میتواند مشکلساز باشد. درست همانطور که لیوی در مطالعهاش فقط به بررسی مردان گی پرداخته بود، ظاهراً پژوهشهای بعدی نیز بنا ندارند به بررسی افرادی که جنسیت یا گرایش جنسیشان در دو قالب باینری ادراک شده در جامعه نمیگنجد بپردازند.
وقتی موقع انجام بررسیها و مطالعات، افرادی را که در دو قالب باینری نمیگنجند، در دستههای اشتباهی قرار میدهیم، نمیتوانیم انتظار نتایج دقیق و درستی را از این مطالعات داشته باشیم. وقتی میآییم به امید دستیابی به نتیجهای سادهتر و مشخصتر، افراد غیرباینری را از بررسیهای خود حذف میکنیم، باعث سردرگم شدن و بیپاسخ ماندن این افراد میشویم – و اگر بخواهیم از این علم برای تشخیص و «معتبر» دانستن هویتهای آنها بهره جوییم نیز، عملاً مشکلات بسیار بیشتری را متوجه این افراد میکنیم.
بیکر به من گفت که با افراد غیرباینری (افرادی که خودشان را منحصراً زن یا مرد نمیدانند) سروکار نداشته، که یکی از دلایلش اندک بودن تعداد این افراد بوده است. ایشان توضیح دادند که: «اگر بخواهیم پژوهش fMRI انجام دهیم، لازم است حداقل 20 نفر شرکتکننده داشته باشیم. و اینگونه نیست که این افراد سریع راضی به این کار شوند و داوطلبانه بروند روی تخت دستگاه اسکن مغزی دراز بکشند.» که با توجه به اینکه هویت این افراد در زندگی روزمره مدام زیر سوال میرود، کاملاً قابل درک است که نسبت به مشارکت در چنین پژوهشهایی محتاطانه عمل کنند.
علاوه بر مورد فوق، پیوند زدن مداوم مغزها و بدنهای افراد ترنس با مسائل پزشکی نیز مانع از این میشود تا افراد ترنس و غیرباینری داوطلبانه قدم به آزمایشگاه گذاشته و بخواهند بیش از این مورد آنالیز و بررسی قرار گیرند. افرادی که میخواهند در روند ترنزیشن خویش هورمون مصرف کنند یا جراحی کنند نیز، به هر طرف که رو میکنند با سیاست کنترل و دروازهبانی مواجه میشوند. مثلاً مورد بررسیهای روانشناسی و پزشکی قرار میگیرند تا مشخص شود که آیا هویتشان در چهارچوبهای بسته و مشخص زنانگی و مردانگی میگنجد یا نه.
لوری پنی، روزنامهنگار نیز در کتاب خود اشاره کرده است که یک روانپزشک بریتانیایی از پذیرش زنان ترنسی که به جای پوشیدن دامن، با شلوار وارد مطبش میشدهاند سرباز میزده است. مردان ترنس نیز بهخصوص در کشور نروژ، اگر نسبت به دیگر مردان کشش جنسی داشته باشند، مورد بررسیهای بیشتری قرار گرفته یا ترنس بودنشان به کل رد میشود. بیکر نیز میگوید که در کشور بلژیک که محل زندگی وی است، دسترسی افراد ترنس به خدمات هورمون درمانی بهشدت دشوار بوده و کودکان ترنس نیز غالباً به روانپزشک ارجاع داده میشوند تا هویتشان «درمان» گردد.
بیکر در مطالعهای که سال 2014 منتشر نمود، به بررسی این جمعیت جوان پرداخت. ایشان پاسخ کودکان به رایحه آندروستدینون – استروئیدی که مسئول ایجاد الگوهای مختلف در فعالیت هیپوتالامیک مغز مردان و زنان بزرگسال شناخته شده – را آنالیز نمود. نکته بسیار حائز اهمیت این است که پاسخ افراد به رایحه این استروئید، پاسخی فیزیولوژیکی، ذاتی و درونی بوده و آموختنی نیست. بنابراین جامعهپذیری جنسیتی، نوع اسباببازیهایی که بچهها با آنها بازی میکردهاند، یا آنچه که والدین از این کودکان براساس جنسیتشان انتظار داشتهاند، تاثیری روی واکنش آنها به این سیگنال شیمیایی نخواهد گذاشت.
این تیم تحقیقاتی دریافتند که واکنش نوجوانانی که از ملال جنسیتی رنج میبردند، بازتابی از جنسیت تجربهشده آنها بود: یعنی پسران ترنس واکنشی مثل پسران سیسجندر، و دختران ترنس نیز واکنشی مثل دختران سیسجندر از خود نشان میدادند.
بیکر امیدوار است که بتواند با توسل به درک پزشکی، سطح پذیرش افراد ترنس در جامعه را بالاتر ببرد – اما واقعیت تلخ این است که ذاتباوری بیولوژیکی کمکی به پذیرش افراد ترنس در جامعه نخواهد کرد.
پاتریک گرزنکا، روانشناس، به همراه تیم خود در سال 2016 پرسشنامهای منتشر نمود. در نتیجه این پرسشنامه مشخص گردید که بیشتر افرادی که پذیرای مردان گی بودند، باور داشتند که افراد همجنسگرا «اینگونه متولد شدهاند». اما در عین حال افرادی که پذیرای مردان گی نبودند نیز، دقیقاً همین باور را داشتند – معنایش این است که باور به «ذاتی» بودن گرایش افراد همواره سبب پذیرش بیشتر این افراد در سطح جامعه نمیشود.
«ذاتباوری استراتژیک» به قول گرزنکا، آنقدری که فعالان و مدافعان جامعه الجیبیتیکیو تصور میکنند، سازنده نیست.
مسائل تاریکتری هم هستند که لازم است مورد توجه قرار گیرند. خوشنیتی پژوهشگران بهخودیخود از شدت آسیبهایی که ممکن است در عمل وارد کنند، نمیکاهد. ذاتباوری شمشیری دو لبه است – هم میتوان از آن به عنوان راهحلی برای مقابله با هموفوبیا و ترنسفوبیا بهره جست، و هم میتوان از آن به عنوان وسیلهای برای پیوند زدن هویت افرادی که به حاشیه رانده و سرکوب شدهاند با مسائل پزشکی و آسیبشناسی و به حاشیه راندن بیش از پیش این افراد استفاده نمود.
پیش از اینکه لیوی مغز مردان همجنسگرا را آنالیز کند، فریتز رودر و دیتر مولر در اواسط قرن بیستم رویکرد «هیپوتالاموتکتومی استریوتاکتیک» را در پیش گرفته بودند؛ یعنی میآمدند مردان گی را تحت «جراحی روانشناسی» قرار داده و قسمتی از هیپوتالاموس مغزشان را که تصور میکردند مسئول گرایش و رفتار جنسی آنهاست، با استفاده از پروب الکترونیکی حذف یا مخدوش میکردند.
این دو نفر روش «درمانی» خود را در راستای «سیاست بهداشت عمومی» عنوان کرده، بطوریکه ایدهشان توسط مجله پزشکی معتبر لانست به عنوان راهحلی جایگزین و اخلاقی به جای اخته کردن مردان گی مورد تایید قرار گرفته بود. این روش طی دهه 1970 میلادی نیز همچنان در کشور آلمان و سایر کشورها انجام میگرفت.
بنابراین با توجه به پیچیدگیهای شناسایی تفاوتهای مغزی و تفسیر آنها – و برای جلوگیری از سوءاستفاده از این تفسیرها و ساخت «سلاح» بر مبنای آنها – بهتر است با انگیزه و دیدگاهی که قصد دارد حقانیت و اعتبار هویتهای افراد ترنس را در بوته آزمایش اینگونه یافتههای علمی قرار دهد مقابله کنیم؛ یافتههای ظاهراً علمی که بهراحتی در جهت دروازهبانی و محروم کردن افراد ترنس از دسترسی به خدمات مورد نیاز خود به کار گرفته میشود و به هویتهای افراد ترنس برچسب اختلال میزند. جالب است بدانید تحقیقات برای یافتن «ژن گی بودن» هنوز تا هنوزه ادامه دارد، و تاکنون نیز هیچ نتیجهای از آن حاصل نشده است.
نکته بسیار مهمی که لازم است به آن توجه داشته باشیم این است که امروزه ظرفیت پذیرش افراد لزبین، گی و بایسکشوال در سطح جامعه – بدون اتکا کردن به دلایل پزشکی و ژنتیکی – نسبت به قبل بسیار بالاتر رفته است. به گفته روهی، معنای واقعی حقوق بشر در این است که: «فضای بزرگی ایجاد کنیم تا کوئیر بودن آنقدر دیده شود که در جامعه به چشم مسئلهای طبیعی و عادی نگریسته شود.»
همین که بتوانیم افراد ترنس را با دیدی منصفانه بنگریم، قدم بسیار بزرگی در مسیر به رسمیت شناختن حق و حقوق انسانیشان برداشتهایم. ارزش و قدرت این کار بسیار بیشتر از آن است که بیاییم برای به رسمیت شناختن حق و حقوق این افراد، به قسمت مشخصی از مغزشان استناد کنیم.
با توجه به اینکه سازمان بهداشت جهانی دیگر ملال جنسیتی را نوعی بیماری روانی نمیداند، مسیری بسیار طولانی در جهت زدودن مسائل پزشکی که روزی با هویت افراد ترنس پیوند زده شده بوده در پیش داریم. حال دیگر زمان آن فرا رسیده تا دریابیم که سببشناسی همواره منجر به برابری نمیشود. جنسیت نیز همانند هویت جنسی، از دل فاکتورهای بسیاری – از جمله فاکتورهای بیولوژیکی و فرهنگی – بیرون میآید. از همین رو، به رسمیت شناختن و محترم شمردن حق و حقوق اساسی انسانها نباید – و نمیتواند – مشروط به توضیح واحد و مشخصی باشد.
علم و دفاع سودمند حکم میکند که بهتر است به جای اینکه کارهایی را که انجام میدهیم بزرگ جلوه دهیم، بیاییم قبول کنیم که از بعضی چیزها بیاطلاعیم. اینکه بیاییم هویتهای اعضای جامعه الجیبیتیکیو را فقط به شرط مطابق بودن آنها با آنچه که در ذهن خود داریم معتبر بدانیم، و اعتبار هویتهای آنها را مشروط به اسکن مغزی یا یافتن ژنهای مرتبط بدانیم، عملاً کمکی به این جامعه نمیکنیم – و اگر بیاییم به جای اینکه آنچه که خود این افراد درباره خودشان به ما میگویند را نادیده انگاشته و ملاک معتبر دانستن هویتشان را حجم قشر قدامی مغزشان قرار دهیم، عملاً داریم حق اختیار و همینطور انسانیت این افراد را انکار میکنیم.
افرادی که واقعاً میخواهند برای کمک به جامعه ترنس قدمی بردارند، بهتر است به جای اینکه به دنبال دلایل بیولوژیکی قانعکنندهتری برای کشف علت ترنس بودن باشند، کار خود را از اعتماد کردن به تعریفی که افراد ترنس از خود واقعیشان ارائه میکنند شروع کنند.
🔻مطالب مرتبط:
▪️آیا افراد ترنس، ترنس متولد میشوند؟
https://helptranscenter.org/2020/10/19/1274/
▪️آیا ترنس بودن نیاز به «علت» خاصی دارد؟
https://helptranscenter.org/2020/11/18/1293/
🔻فایل پیدیاف این مقاله را از طریق لینک زیر دانلود نمایید.
مترجم: سعید.ش
🌐منبع: هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن
https://helptranscenter.org
Copyright © 2020 سعید.ش https://helptranscenter.org هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن All Rights Reserved.