
چگونه فمینیسم مرا به عنوان فردی ترنس، قدرت و رهایی بخشید؟
مترجم: سعید.ش
وقتی افراد ترنسجندر عضو جامعهام به من میگویند که هرگز خودشان را به عنوان یک فمینیست هویتیابی نخواهند کرد، واقعاً ضدحال میخورم.
البته من در اعتبار ترسها و ناامیدیهایشان شکی ندارم. چون به هر حال جنبش تاریخی فمینیسم گاهی واقعاً حالت فراگیر و همهشمول نداشته است، بهخصوص در زمینه نژاد و طبقات اجتماعی.
اخیراً طرز برخورد افرادی که ادعا میکنند «فمینیستهای رادیکال» هستند و کمر همت بسته تا افراد ترنس، مخصوصاً زنان ترنس را از این جنبش بیرون برانند، سر و صدای زیادی به پا کرده است. درست است که این افراد معرّف جنبش فمینیسم نیستند، اما به هر حال شیوه رفتار آنها روی احساسی که افراد مختلف نسبت به جنبش فمینیسم پیدا میکنند تاثیر میگذارد.
اما چیزهایی که من در جمعهای فمینیستی تجربه کردهام، برای رشد شخصی من به عنوان فردی ترنس و فعال در زمینه حیاتی بوده است.
حقیقت را بخواهید، پیش از فارغالتحصیلی موقعی که سر کلاس فلسفه فمینیستی نشسته بودم، برای نخستینبار واژه «جندرکوئیر» را شنیدم – واژهای که بعدها خودم را با افتخار با آن هویتیابی کردم. این همتایان فمینیستم بودند که کتاب کیت بورنستین را در دستانم قرار داده و به من گفتند از این احتمال که شاید فردی ترنسجندر باشم، نهراسم.
درست است که هر یک از ما فمینیسم را به شیوههای مختلفی تجربه میکنیم، اما فمینیسمی که من میشناسم – به زبان ساده، جنبشی در جهت برقراری عدالت اجتماعی، که بهخصوص روی پایان دادن به نابرابریهای جنسیت محور متمرکز شده – به من انرژی داد، مرا به چالش کشید، و قدرت بخشید.
بسیاری از افراد ترنس از من میپرسند: «فمینیسم به تو قدرت بخشید؟ چطوری؟»
خوشحالم که این سوال را مطرح کردید. بیاییم با هم چهار روشی را که فمینیسم به من قدرت بخشیده بررسی کنیم.
🔳1. فمینیسم به من آموخت تا کلیشههای جنسیتی جا افتاده در ذهنم را به چالش بکشم و برای ابرازهای جنسیتی متنوع فضا ایجاد کنم
احتمالاً دارید با خودتان میگویید: «صبر کن! مگر این مسئله مربوط به افراد ترنس نبود؟»
بله! این مسئله مربوط به افراد ترنس است! در اغلب مواقع، مسائل مربوط به افراد ترنس در حیطه مسائل فمینیستی نیز قرار میگیرند.
فمینیسم برای من همیشه بهسان یک فرصت بوده است – فرصتی برای خلق دنیایی که هر انسانی فارغ از جنسیتش بتواند تمامی پتانسیلهای وجودیاش را شکوفا کند، بدون اینکه با محدودیتهای ناشی از تبعیض و سایر اشکال به حاشیهراندهشدگی یا طردشدگی مواجه شود.
بخشی از این امر مهم، به چالش کشیدن کلیشههای جنسیتی است.
به عنوان مثال، به چالش کشیدن کلیشهای که میگوید زنان ضعیفتر هستند یا از هوش کمتری برخوردارند، برای زنان بسیاری این فرصت را به وجود میآورد تا بتوانند نقشهای مدیریتی و رهبری را بر عهده گیرند. به چالش کشیدن ایدهای که میگوید مردان باید «کوه درد» باشند و دربرابر سختیها، غمها و مشکلات خم به ابرو نیاورند، برای مردان این فرصت را ایجاد میکند تا بتوانند طیف کاملی از احساسات خود را بروز دهند، پرستاری کنند و احساساتی باشند، بدون اینکه اعتبار مردانگیشان زیر سوال برود.
اگر فمینیسم فعالانه کلیشههای جنسیتی را به چالش بکشد، رفتهرفته فضایی برای ابراز کردن جنسیت به شیوههای متنوعتری فراهم میگردد.
این امر به مردم اجازه میدهد تا فارغ از جنسیتشان بتوانند خودشان را به هر صورتی که مناسب میبینند ابراز کنند، و دیگر مجبور نباشند از قوانین نانوشته اجتماعی که برای افراد تعیین میکند که چه کسی میتوانند یا نمیتوانند باشند، پیروی کنند.
وقتی فمینیسم کلیشههای جنسیتی که در ذهن خود من به عنوان فردی ترنسمردانه و جندرکوئیر جا افتاده بود را به چالش کشید، آنموقع بود که توانستم هویت مردانهای را برای خود پذیرفته و در عین حال تعریف خودم را از مردانگی داشته باشم.
حالا دیگر میتوانم به دور از فشارها و قوانین اجتماعی که سعی در تعریف مردانگی و منطبق ساختن افراد با این تعریف دارد، قوانین زندگیام را به دست خودم بنویسم.
فمینیسم به من اجازه داد تا خودم باشم، و بدانم هر جوری که باشم، اعتبار هویتم زیر سوال نمیرود – و خود واقعی بودنم باعث نمیشود که کمتر از دیگران کوئیر و مردانه باشم.
🔳2. فمینیسم مرا تشویق نمود تا به ذاتباوری و باینریانگاری جنسیتی شک کنم
پیش از فارغالتحصیلی موقعی که داشتم دورههای تئوری فمینیستی را سپری میکردم، درباره باینریانگاری جنسیتی مطالبی آموختم – و آنموقع بود که به ناگهان جرقهای در ذهنم ایجاد شد و متوجه شدم که چهارچوب باینری جوابگوی من نیست.
برای نخستینبار به عنوان یک فمینیست، دستهبندیهای سفت و سخت «مرد» و «زن» را که بدون رضایت ما به ما نسبت داده شده شناختم. و بهمرور زمان یاد گرفتم که میتوان خارج از چهارچوب باینری قرار داشت.
فمینیسم نقطه شروع سفر خودشناسی من به عنوان فردی ترنس بود. من از طریق فمینیسم بود که واژگان صحیح – ترنسجندر، ترنسمردانه، جندرکوئیر، غیرباینری – را آموختم؛ واژگانی که بعدها شالودۀ خود واقعی امروزم را پیریزی کردند.
فمینیسم ایدههای آسیبزایی مثل ذاتباوری – که میگوید بیولوژی ما سرنوشت ماست، و بیولوژی عینی و مطلق است – را زیر سوال میبرد و به ما اجازه میدهد تا با علم به اینکه کروموزومها و شکل ناحیه تناسلی هرگز اعتبار هویتهای ما را زیر سوال نمیبرد، بتوانیم خود واقعیمان باشیم.
فمینیسم به من آموخت که بیولوژی من تعیینکننده کسی که هستم نیست، و هویت جنسیتیام مشروط به شکل بدنم نیست.
من مجموعهای از کروموزومها نیستم، بلکه شخص کاملی هستم که هویتم را فقط و فقط خودم تعیین میکنم – نه پزشکی که در بدو تولد به من نگاهی انداخته، و نه جامعهای که اصرار دارد فقط دو گزینه زن یا مرد پیش روی همه است، و باور بر این دارد که شکل ناحیه تناسلی من در تعریف هویتم مهمتر از حقیقت وجودی و تجربهٔ زیستهٔ من است.
فمینیسم مرا یاری نمود تا به عنوان فردی جندرکوئیر با هویتم ارتباط برقرار کنم، و مرا تشویق نمود تا سیستم باینریانگاری را که مانع از این شده بود تا بتوانم جنسیتهایی را که خارج از چهارچوب باینری زن و مرد و تصورات آنموقعم قرار داشتند ببینم، زیر سوال ببرم.
🔳3. فمینیسم به من نشان داد که تجربه زیستهٔ من – و بسیاری از دیگر افراد – مسئلهای شخصی نیست، بلکه مسئلهای همگانی و اجتماعی است
یکی از بخشهای بسیار مهم فمینیسم این است که تجربیات فردی را در قالب مسائل گستردهتر همگانی و اجتماعی مطرح میکند.
منظورم این است که اگر درک کنیم که زندگی روزمره ما تحتتاثیر قدرتهای سیستمیک قرار دارد – درمییابیم که تجربیات فردی ما در حقیقت بازتابکننده مسائل بزرگتری است که در سطح جامعه رخ میدهد.
درک این مسئله برای منی که فردی ترنس هستم، بسیار مهم و حیاتی بود، و در وهله اول مرا یاری نمود تا این حقیقت را دریابم که تبعیضها، ترسها، و حتی خشونتهایی که تجربه میکنم مشکلات فردی و شخصی من نیستند، بلکه بخشی از سیستمی هستند که به ضرر افراد ترنس کار میکند.
درک این موضوع برای من مسئله بزرگی بود، چون نه تنها به من کمک کرد تا دریابم که من مقصر مسائلی نیستم که برایم رخ میدهد، بلکه چشم مرا به روی قدرتهایی که زندگیام را تحتتاثیر قرار میدهند گشود.
از آنموقع به بعد میتوانستم متوجه شوم که مثلاً قدرتهایی که برای لاغر بودن به مردم فشار میآورند، بخشی از فرهنگ و صنعت رژیم گرفتن هستند؛ میتوانستم متوجه شوم که عدمحضور افراد کوئیر در برنامههای مختلف روی عزت نفس من تاثیر منفی میگذارد؛ میتوانستم طی روند ترنزیشنم روشهایی را که اعتبار جنسیتم توسط دیگران کنترل شده ببینم، و به این مسائل در قالبی فراتر از زندگی کوچک خودم بنگرم.
درک این موضوع که مسائل شخصی در حقیقت مسائلی همگانی و اجتماعی هستند، مرا یاری نمود تا ظلم و سرکوبی که با آن دست به گریبان بودم را بسیار بهتر از قبل درک کنم، و همینطور مرا یاری نمود تا نسبت به دیگر افراد به حاشیه رانده شده نیز عمیقاً احساس شفقت و مهربانی کنم.
درک این موضوع مرا یاری نمود تا ببینم که چطور کشمکشهای فردیام صرفاً در حد مشکلات شخصی من نیستند – بلکه مسائلی گستردهتر و مربوط به سیستمی هستند که عامدانه اینگونه طراحی شده است.
به افرادی که به حاشیه رانده شدهاند در اغلب مواقع اینگونه القا شده که ظلم و سرکوبی که تجربه میکنند تقصیر خودشان است. مثلاً وقتی فردی مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد، فرهنگ تجاوز یا شیوع تجاوز سرزنش نمیشود، بلکه طرز لباس پوشیدن وی یا مقدار نوشیدنی الکلی که مصرف کرده مورد سرزنش قرار میگیرد.
درمورد خود من؛ به من اینگونه القا شده بود که چون لباسهای منتسب به مردانهای به تن میکنم، مورد آزار و اذیت خیابانی قرار میگیرم.
سرزنش کردن و مقصر دانستن قربانی روشی خطرناکی است که سیستم از آن حمایت نموده و هرگونه چونوچرایی پیرامون آن را برنمیتابد؛ این روش تاثیرات همگانی و اجتماعی تجربیات فردی ما را نیز بیاهمیت میشمارد.
وقتی متوجه شدم که تجربیات من تا چه اندازه مهم و قدرتمند هستند، هم احساس قدرت کردم و هم عصبانی شدم.
عصبانی شدم، چون شناختن سیاستهایی که به ضرر خودم و بسیاری از افراد دیگر تمام میشد کار آسانی نبود. و احساس قدرت میکردم، چون نیاز شدیدی را برای تغییر اوضاع و شرایط در خودم احساس میکردم.
فمینیسم تجربیات زیستهٔ من به عنوان فردی ترنس را مسئلهای همگانی و اجتماعی میداند؛ همین موضوع باعث شد تا تجربیاتم را از زوایای دیگری بنگرم، و مرا یاری نمود تا بفهمم که روایتهای زیستهٔ ما تا چه اندازه از ارزش و اهمیت برخوردار هستند، بهخصوص اگر میخواهیم تغییری ایجاد کنیم.
فعال اجتماعی بودن صرفاً به اتفاقاتی محدود نمیشود که خارج از زندگی ما رخ میدهد – بلکه در حقیقت به تجربیات زیستهٔ خود ما مربوط میشود، و همینطور به سیاستهای آشفته و پیچیدهای که روایتهای ما را به صادقانهترین حکایاتی تبدیل کرده که پرده از شدت آسیبزایی بیعدالتیهای موجود برمیدارد.
🔳4. فمینیسم آنقدر مرا رهایی بخشید که توانستم به شیوهای مهربانانه و اینترسکشنال بیاندیشم
تجربیات منی که فردی ترنسجندر، کوئیر و سفیدپوستی هستم و نوعی ناتوانی را نیز تجربه میکنم، آشکارا با تجربیات زن ترنس کمدرآمد و رنگینپوست دیگری متفاوت است.
جنبههای مختلف هویتهای ما روی تجربیات ما تاثیر میگذارند، به همین دلیل مثلاً دو فرد ترنسجندر هیچموقع ترنس بودن را مثل و مانند هم تجربه نمیکنند.
اینترسکشنالیتی (هویتهای متقاطع و چندلایه) یکی از مباحث فوقالعاده مهمی است که از فمینیسم آموختم، و مرا یاری نمود تا بتوانم تجربیات دیگر اعضای جامعهام، تجربیات افراد دیگر، و همینطور تجربیات خودم را بهتر درک کنم.
مثلا الان دیگر میدانم که چون فرد ترنسجندری هستم که از اختلال دوقطبی رنج میبرد، مفهوم جنسیت را به شیوه پیچیدهتری نسبت به افراد ترنسی که نوروتیپیکال هستند تجربه میکنم.
وقتی که توانستم مجموعه کامل هویتهایم را بپذیرم و تجربیاتم را تصدیق کنم، احساس قدرت کردم.
به جای اینکه بیایم خودم را ریز ریز کنم و هر تکه از هویتم را به صورت جداگانه بررسی کنم، آمدم خودم را به چشم یک شخص کامل نگریستم، و چگونگی تقاطع جنبههای مختلف هویتیام را که تجربه واقعاً منحصربهفردی از کوئیر بودن و ناتوانی برای من پدید آورده بود، بررسی کردم.
از موقعی که توانستم خودم را به چشم یک شخص کامل بنگرم، توانستم خوددوستی و خودتصدیقی را نیز تمرین کنم.
رویکرد اینترسکشنال برای فردی که هم فمینیست است و هم فعال اجتماعی، با مزایای فراوانی همراه است.
اگر به جای اینکه به ترکیب هویتهای افراد نگاه کنیم و تجربه منحصربهفردی که از ظلم و سرکوب تجربه میکنند را درک کنیم، بیاییم تجربیات افراد را تنها از یک زاویه بنگریم، نمیتوانیم ظلم و سرکوب و بیعدالتی حقیقی را که این افراد تجربه میکنند بهدرستی درک کنیم.
من اگر تاثیری که نژادپرستی روی تجربیات همنوعان ترنس رنگینپوستم میگذارد را درک نمیکردم، نمیتوانستم حامی دیگر افراد ترنس باشم؛ اگر درک نمیکردم که زنِترنسستیزی با ترنسفوبیایی که من به عنوان فردی ترنسمردانه تجربه کردهام چقدر متفاوت است، نمیتوانستم حامی زنان ترنس باشم.
شاید کشمکشهایی که من تجربه کردهام وجه اشتراکاتی با تجربیات دیگر همنوعان ترنسم داشته باشد، اما با درک این موضوع که چگونه از امتیازهای اجتماعی سفیدپوست بودن و مردانه بودن بهرهمند هستم، مطمئن میشوم که حمایتی که از همنوعان ترنسم میکنم منحصراً حول محور درک خودم از معنای ترنس بودن نمیچرخد – چون اگر اینگونه باشد، معنایش این است که من فقط دارم از خودم حمایت میکنم، نه از همه.
درک مفهوم اینترسکشنالیتی مرا قدرت بخشیده است، چون اینگونه هم درک بهتری از تجربیات خودم پیدا کردهام، و هم به دانشی مجهز شدهام که از من حامی بهتر و فعال موثرتری در جهت احقاق حقوق افراد ترنس میسازد.
***
از نظر من، ترنس بودن و فمینیست بودن دو مقوله متضاد هم نیستند. من با افتخار خودم را یک ترنس-فمینیست معرفی میکنم، و از اینکه میبینم دیگر اعضای جامعهام که شخصیتهای مهمی برای من هستند – مثل لَوِرن کاکس، ژانت موک، و بسیاری دیگر – نیز با افتخار خودشان را فمینیست معرفی کردهاند، شادی و لذت عمیقی را در خود احساس میکنم.
فمینیسم به طرز باور نکردنی چشم مرا به روی تجربیات خودم و همینطور تجربیات دیگران گشود – و من به لطف فمینیسم به آدم آگاهتر و بهتری تبدیل شدهام.
فمینیسم مصون از اشتباه و خطا نیست. کامل و بیعیبونقص هم نیست. با این حال معتقدم که صرفنظر همه نقطهضعفهایش، مرا قدرت بخشیده است و به من کمک کرده تا بتوانم درباره سیستمهایی که روی جامعهام و همینطور بسیاری از انسانهای دیگر تاثیر میگذارد، با دیدی سنجشگرانه بیاندیشم.
فمینیسم به تعداد بیشماری از افراد ترنس قدرت میبخشد – و ما هم با فمینیست بودمان، به این جنبش قدرت میبخشیم.
مترجم: سعید.ش
🌐منبع: هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن
https://helptranscenter.org
Copyright © 2020 سعید.ش https://helptranscenter.org هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن All Rights Reserved.