
تعریف نوروسکسیسم Neurosexism
مترجم: سعید.ش
«قوه تعقل ما در بند جنسیتها یا ژنهایمان نیست، و هر کسی خلاف این حقیقت را ادعا میکند، صرفاً دارد در لفافهٔ اعتباربخشی علمی، دست به دامان کلیشههای مهجور میگردد.» – کوردلیا فاین
«زنان احساساتیتر هستند. میتوانند چند کار را همزمان انجام دهند. پرستاران بهتری هستند. مردان منطقیترند. احساسات خود را مخفی نگه میدارند. توانایی نقشهخوانیشان حرف ندارد!»
اینها همان ادعاهای همیشگی هستند که در متون شبهعلمی و گزارشهای رسانهای به چشم میخورند. نویسندگان این ادعاها نیز معمولاً برای اعتباربخشی به حرفهایشان دست به دامان مطالعات عصبشناسی میشوند که در زمینه تفاوتهای نورولوژیکی مغز مردان و زنان صورت گرفته است.
چنین ادعاهایی پشتوانه علمی محکمی ندارند، و علاوه بر این موضوع، بعضی از این ادعاها که در تحقیقات علمی به آن اشاره گردیده است نیز، به چنین نتیجهگیریهایی منتهی نشدهاند. ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که عصبشناسان نیز از تفسیر کردن مشاهدات خود برپایه کلیشههای جنسی و جنسیتی مصون نیستند – حتی وقتی که یافتههای علمیشان کوچکترین ارتباطی با آنچه که برداشت کردهاند ندارد.
نوروسکسیسم باور جنسیتزدهای است که میگوید تفاوتهای جنسیتی که از شخصیت و رفتار آدمها برداشت میشود، ریشه در تفاوتهای بیولوژیکی مغز انسانها دارد. باور داشتن به وراثتی بودن تفاوتهای جنسیتی نوعی پیشگویی خودانجام را پدید میآورد؛ به این صورت که نوروسکسیسم چهارچوبی را در ذهن ما شکل میدهد که بر طبق آن با کودکان و بزرگسالان براساس جنسیتشان رفتار متفاوتی را در پیش میگیریم، که متعاقباً همین امر باعث میشود که آنها نیز رفتار متفاوتی را در پیش بگیرند، و اینگونه است که از همراهی این دو عامل با یکدیگر، فرزندی با عنوان «تفاوتهای جنسیتی» زاده میشود که متعاقباً نوروسکسیسم را تقویت میکند – که این میشود نوعی ارجاع چرخشی و پیشگویی خودانجام.
نوروسکسیسم باوری غلط و محصول تقاطع نوروساینس (علم عصبشناسی) و سکسیسم (جنسیتزدگی) است. این باور غلط به دست نهادها و فرهنگ جامعه نهادینه گردیده و باعث شده است تا پژوهشگران علم عصبشناسی (از جمله زیستعصبشناسان و عصبشناسان) نیز فرضیات جنسیتزدهای را درباره طرز کار مغز و روان انسان شکل دهند. نوروسکسیسم باوری عمیقاً اشتباه و گمراهکننده است، با این حال بستری را برای جنسیتزدگی فراهم آورده تا در دید بسیاری از اعضای جامعه علمی و سایر مردم جامعه، اعتبار علمی سطحیای را از آن خود کند.
🔳تاریخچه
واژه «نوروسکسیسم» برای نخستینبار توسط کوردلیا فاین در کتابی که با عنوان «توهم جنسیت» نوشته بود به کار برده شد. ایشان در کتاب خود بهطور گسترده به توصیف پدیده نوروسکسیسم در علم عصبشناسی، زیستعصبشناسی، مغز و علوم شناختی که برپایه تفاوتهای ذاتی بین مغز زنان و مردان شکل گرفته پرداختهاند. به لطف نوشتههای علمی ایشان و همینطور افراد دیگری که از دیدگاههای وی حمایت کرده و به او بپوستند، مشکلساز بودن این فرضیه بیپایهواساس برای بسیاری از دانشمندان علوم شناختی و عصبشناسی روشن گردیده است.
سالها پیش از اینکه فاین در کتاب خود به نوروسکسیسم بپردازد، زنان بسیاری طبق این باور نادرست که میگفت تفاوتهای جنسیتی مستقیماً ریشه در تفاوتهای مغز انسانها دارد، سرکوب گردیده و به حاشیه رانده شدند:
«سالیان سال باور بر این داشتیم که حقیقت علمی بزرگتر بودن مغز مردان نسبت به زنان ارتباط مستقیمی با میزان هوش انسان دارد. همین امر باعث شد تا سالیان سال، زنان را از ورود به دانشگاهها منع کنند.»
واقعیت این است که در قرن هجدهم میلادی، دانشمندان به این حقیقت دست یافتند که مغز زنان بهطور متوسط به میزان پنج اونس سبکتر از مغز مردان است – و بلافاصله اینگونه نتیجه گرفتند که با توجه به این حقیقت علمی، زنان در جایگاه پایینتری نسبت به مردان قرار دارند! از آن موقع به بعد بود که اندازهگیری و بررسی مغز زنان ادامه پیدا کرد و باورهایی که در این زمینه شکل گرفت براساس «جبرگرایی بیولوژیکی» پایهریزی گردید.
البته لازم به ذکر است که بررسی تفاوتهای بین مغز زنان و مردان بهخودیخود امری جنسیتزده نیست. چون همانگونه که میدانیم، مغز مردان بهطور متوسط حدود ده درصد بزرگتر از مغز زنان است. همچنین گزارشهایی حاکی از آن است که الگوهای اتصال متفاوتی بین مغز مردان و زنان به چشم میخورد (که فاین اشاره نمود که این تفاوتها ریشه در تفاوت اندازه مغز مردان و زنان داشته و ارتباطی به جنس ندارند).
اما مشکل از آنجایی شروع میشود که میآییم مشاهداتی که روی مغز انسان صورت گرفته را به کلیشههای جنسیتی مرتبط میکنیم. اینجاست که تفسیر علمی مشاهدات به حاشیه رانده شده و جای خود را به تفسیر براساس کلیشههای قدیمی و ملالآور میدهد.

مثلا فاین مطالعه جدیدی را مثال زد که در آن پژوهشگران به بررسی تفاوتهای جنسی در زمینه تفاوت اتصالات مغزی پرداخته بوده و متوجه شده بودند که اتصالات بین هر نیمکره در مغز مردان شرکتکننده در این مطالعه بیشتر است؛ درحالیکه در مغز زنان اینگونه نبوده و به جای آن، اتصالات بین دو نیمکره مغزی بیشتر است. خوب تا به اینجا که عالی و جالب بود! اما مشکل از آنجایی شروع شد که این پژوهشگران آمدند و این نوع تفاوت را به تفاوتهای رفتاری بین مردان و زنان مرتبط ساختند! – نوعی نتیجهگیری که اصلاً حتی در حیطه مطالعات عکسبرداری نمیگنجد!
رسانههای عمومی نیز میآیند همین مشاهدات را با آبوتاب بیان میکنند و میگویند که «زنان نمیتوانند نقشهخوانی کنند، چون طبیعتشان اینگونه نیست!»، «مردان نمیتوانند لباسهای خود را بشویند، چون مغزشان برای این کار سیمپیچی نشده!» و همین مسائل بیش از پیش به کلیشههای جنسیتی دامن میزنند.
🔳آسیبهای نوروسکسیسم در کودکان
نوروسکسیسم معلمها و والدین را وادار میکند تا با کودکان طبق جنسیتشان رفتار متفاوتی داشته باشند، و از همین رو فعالانه به شکلگیری تفاوتهای جنسیتی دامن میزند. هنجارهای اجتماعی و فرهنگی نیز نقش مهمی در این زمینه ایفا کرده و نوروسکسیسم را تقویت میکنند، و همین چرخه باعث به وجود آمدن تفاوتهای جنسیتی بیشتر و بیشتری میگردد:
«مطالعهای حاکی از آن است که پسرها میتوانند با دست غالب خود، اشیاء را بهتر از دخترها پرتاب کنند. اما وقتی از کودکان خواستند که اشیاء را با آن یکی دستشان پرتاب کنند، مشخص گردید که هیچگونه تفاوت جنسیتی در زمینه توانایی پرتاب کردن اشیاء توسط دختران و پسران وجود نداشت. اگر بیولوژی بهتنهایی تعیینکننده توانایی پرتاب کردن اشیاء بود، پس پسرها هم باید بهتر از دخترها میتوانستند اشیاء را با آن یکی دستشان پرتاب کنند. بنابراین این «تمرین کردن» بوده که پسرها را به پرتابکنندههای بهتری تبدیل کرده بود، نه نوع سیمپیچی مغزیشان.»

🔳آیا مغز جنسیت دارد؟
واقعیت این است که مغز ما جنسیتی ندارد!
بعضی از فعالان حقوق افراد ترنسجندر، تروسکامها، و فمینیستهای رادیکال ترنسناشمول (یا در کل فمینیستهای رادیکال) از عباراتی همچون «جنس نورولوژیکی» برای اشاره به پیکربندی نورولوژیکی که به مغز انسانها «جنسیت» میبخشد، و همینطور از عبارت «جنس بیولوژیکی» برای اشاره به ناحیه تناسلی استفاده میکنند.
هر دوی این عبارات صرفنظر از غیرعلمی بودنشان، ماهیت سرکوبکننده هم دارند. چطور؟
🔸»جنس نورولوژیکی» وجود خارجی ندارد! تجزیه و تحلیل مغز و قوه شناختی در سطح عصبی نشان میدهد که جنسیتی در مغز وجود ندارد. جنسیت نوعی برداشت فردی و همینطور برساختهای اجتماعی است، نه نوعی پیکربندی عصبشناختی!
🔸»جنس بیولوژیکی» که برای اشاره به ناحیه تناسلی افراد به کار میرود نیز، واژهای است که به طرز غلطی به جای واژه جنسیت به کار برده میشود. وقتی میآییم «پینس» را متعلق به جنسیت مرد میدانیم، و «واژن» را متعلق به جنسیت زن، عملاً باعث میشویم تا موقعی که میخواهیم راجع به بدنهای افراد ترنس صحبت کنیم، براساس همین تفکر جنسیت اشتباهی را به آنها نسبت بدهیم.
عبارت «جنس بیولوژیکی» مفهوم آسیبزنندهای نیز دارد، چون میآید اندامهای بدن را به دو دسته «مذکر» و «مونث» تقسیم میکند و از این رو هم به افراد ترنس و هم به افراد اینترسکس آسیب میرساند. بهخاطر وجود چنین باورهایی است که بسیاری از افراد اینترسکس اجباراً تحت عمل جراحی قرار گرفته و اغلب در اثر این نوع جراحیها آسیبهایی به زندگی جنسیشان وارد شده است.

🔳نوروسکسیسم در جامعه ترنس
«سرکوب شدن»، یکی از دلایلی است که تعداد کمی از افراد ترنسجندر پایبند به ایده وجود داشتن «جنسیت نورولوژیکی» هستند. هم افرادی که حامی سندرم هریبنجامین هستند و هم تروسکامها، بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه در تلاش هستند تا با استفاده از ادبیات نوروسکسیستی، از امتیازات اجتماعی برخوردار گردیده و پذیرش و احترام دیگران را به خود جلب کنند.
این افراد با پذیرش و تایید همسوجنسیتمحوری و برداشت منسوخی که جوامع پزشکی، علمی و آکادمیک از مفهوم جنسیت داشتهاند، به نوعی پذیرش و احترام این جوامع را به خود جلب نموده و از این طریق به رسمیت شناخته میشوند. به عبارت دیگر، این افراد جنسیتزدگی را درونیسازی کرده و به آن دامن میزنند تا بدینترتیب حتی در کوتاهمدت هم که شده از امتیازات جنسیتی بهرهمند گردند.
وقتی که فردی خود را با هنجارهای جامعه منطبق ساخته و خود را با سیستم سرکوبگر وفق میدهد، یعنی مثلاً باینریانگاری جنسیت را میپذیرد و ادعا میکند که مغز یا ناحیه تناسلی افراد ترنس «اشتباهی» است، مجبور میشود که با سیستم دروازهبانی (کنترل و قضاوت) نیز همکاری کند. و بدین ترتیب این افراد در اثر ایدئولوژی خود ناچار میشوند که دربرابر سیستم سرکوبگر سر خم کرده، همسوجنسیتمحوری را بپذیرند، افراد غیرباینری را طرد کنند، و نسبت به افرادی که شانس «پذیرفته شدن» آنها را بهخطر میاندازند رفتارهای آسیبزنندهای در پیش گیرند.
تروسکامها و پیروان سندرم هریبنجامین مایل نیستند «پذیرش واقعی» را جلب نموده و بدون اینکه مجبور به تغییر کردن شوند، به زندگی ادامه دهند. در حقیقت این افراد گرایش به سمت اجبار به «همانندسازی» با سیستم همسوجنسیتمحور دارند.
پیروان سندرم هریبنجامین و همینطور تروسکامها، از ابزارهای سرکوبگر (باینریگرایی، دایادیسم، باینریانگاری جنسیت، نوروسکسیسم و …) استفاده نموده تا اصطلاحاً برای خودشان «سرپناهی بسازند»، و برای این که این «سرپناه» را از انتقادات نیروهای سرکوبگر مصون نگه دارند، میآیند سایر افراد ترنس و فمینیستی را که تعریفهای همهشمولی از جنسیت ارائه میدهند از جامعه ترنس طرد میکنند.
نوروسکسیسم و شبهعلم نیز مصالح لازم را برای بنا ساختن این «سرپناه» در اختیار این افراد قرار میدهد. نتیجه نهاییاش چنین میشود که این افراد به باورها و رفتارهای مضر و مخرب در جامعه مشروعیت بخشیده، بیش از پیش به حاشیه رانده میشوند، و افراد ترنس غیرباینری را نیز هم از درون و هم از بیرون جامعه ترنس سرکوب میکنند.

🔳نوروسکسیسم در عصر حاضر
متاسفانه نوروسکسیسم هنوز تا هنوزه از تفکرات مردم نقش برنبسته، و هنوز هم افرادی هستند که ادعا میکنند تفاوتهای مشخصی بین مغز زنان و مردان وجود دارد بطوریکه این تفاوتها زنان را در جایگاه پایینتری نسبت به مردان قرار داده یا آنها را برای ایفای نقشهای خاصی نامناسب میسازد. مطالعات نوروسکسیستی حتی لیستی از تفاوتهای جنسی بین مردان و زنان گردآوری و منتشر ساختهاند، که از جمله باورهای نوروسکسیستی موجود در این لیست میتوان به باور به منطقیتر بودن مردان و بهتر بودن زنان در پرستاری کردن یا یادگیری زبان اشاره نمود.
مطالعات حاکی از آن است که مغز ما انسانها تحتتاثیر تجربیات مختلف، خصوصاً تجربیاتی که با مرد بودن یا زن بودن مرتبط است، تغییر پیدا کرده و اصطلاحاً قالببندی میشود. نتیجه این مطالعات، مشکلآفرین بودن رویکرد «جبرگرایی بیولوژیکی» را بهوضوح آشکار میسازد. همچنین این پیام را به ما میرساند که موقعی که میخواهیم ویژگیهای مغزی افراد را با یکدیگر مقایسه کنیم، لازم است متغیرهای دیگری نظیر تحصیلات، وضعیت اقتصادی، و طبقه اجتماعی افراد را نیز مدنظر داشته باشیم.
روانشناسان نیز کمکم دارند به این نتیجه میرسند که بسیاری از خصوصیات روانشناسی که فکر میکنیم مردانه یا زنانه هستند، در واقع روی یک طیف قرار دارند. مطالعه گزارشی جدیدی حاکی از آن است که مغز هر انسانی در واقع مثل موزائیکی است که از الگوهای متفاوتی شکل گرفته است، که بعضی از این الگوها بیشتر در مغز مردان به چشم میخورند و بعضی دیگر بیشتر در مغز زنان. با این حال نمیتوان هیچیک از این خصوصیات را مطلقاً مردانه یا مطلقاً زنانه دانست.
البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که به چالش کشیدن نوروسکسیسم به معنای انکار کردن تفاوتهای جنسی نبوده و صرفاً در جهت برچیدن باورهای غلطی است که در این زمینه شکل گرفته است. مثلاً تحقیقاتی که در زمینه سلامت روان صورت گرفته حاکی از آن است که تفاوتهای جنسی نقش مهمی را در به وجود آمدن وضعیتهایی همچون افسردگی، اختلال نقص توجه، و اتیسم ایفا میکنند. آگاهی از چنین تفاوتهایی میتواند کلیدی برای یافتن روشهای درمانی مناسب باشد.
با این حال عصبشناسان نیز از نسبت دادن مشاهدات علمی خود به باورهای نادرستی که پیرامون جنس و جنسیت شکل گرفته مصون نیستند. این پیام مهمی خطاب به عصبشناسان است، چون آنها هم مثل سایر مردم جامعه تحتتاثیر تفکرات جنسیتزده قرار میگیرند، مگر اینکه دانش یا تخصص خاصی در زمینه مطالعات جنسیت کسب کرده باشند.
حال که میدانیم باور بر «مردانه» یا «زنانه» بودن مغز باور غلطی بوده و لیست تفاوتهای روانشناختی براساس جنس افراد بیپایهواساس است، لازم است که تمرکز خود را از روی دستهبندی باینری جنس برداریم. درست است که به چالش کشیدن چنین باورهایی که سالیان سال ریشه در افکار مردم دوانده کار یک روز و دو روز نیست، اما همین که میدانیم امروزه دانشمندان، رسانهها، و مردم از این مشکل آگاهی پیدا کردهاند، برای شروع فوقالعاده است.
مترجم: سعید.ش
🌐منبع: هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن
https://helptranscenter.org
مراجع:
http://sjwiki.org/wiki/Neurosexism
https://theconversation.com
https://www.vice.com
Copyright © 2020 سعید.ش https://helptranscenter.org هلپترنسسنتر – شبکه اطلاعرسانی ترنسجندر و ترنزیشن All Rights Reserved.