انیمیشن داستان زندگی اُلیو؛ از پشیمانی از تطبیق جنسیت تا هویتیابی به عنوان جندرفلوید و یافتن شادی حقیقی در زندگی
مترجم: سعید.ش
سلام به همه! اسم من اُلیو است و شجاعت بسیاری به خرج دادم تا امروز بتوانم داستان زندگیام را با شما به اشتراک بگذارم. من با جسم منتسب به زنان متولد نشده بودم، اما امروز بعد از تطبیق جنسیت جسم منتسب به زنان را دارم. داستان زندگی من با داستان تطبیق جنسیتهای شادمانکننده فاصله بسیاری دارد، چرا که من از تطبیق جنسیت پشیمانم. داستان من پیچیده است و مطمئن نیستم که خودم نیز آن را کاملا درک کرده باشم، اما لطفا با من همراه باشید.
تا جایی که به خاطر دارم، همیشه درمورد جنسیتم گیج و سردرگم بودم. هم سردرگم بودم و هم حسادت میکردم. به کی حسادت میکردم؟ به خواهر دوقلویم. اسم خواهرم الی است. من همیشه به دختر بودن او و نسبت به هرکاری که او میتوانست انجام دهد اما من نمیتوانستم، حسادت میکردم. اوایل چیزهای کمی بود. مثلا میخواستم با اسباببازیهایش بازی کنم، دلم میخواست جوراب پرپری دخترانه بپوشم و آنها را دوست داشتم. دوست داشتم موهایم بلند باشد تا بتوانم موهایم را پشت گوشم گیره کنم یا انگشتانم را لابهلای موهایم حرکت دهم.
اما من هیچوقت اجازه ندادم جسمم مانع از این بشود که بتوانم خود واقعیام را ابراز کنم. من از بازیهای خشن پسرانه دوری میکردم و از گِلی شدن متنفر بودم. وقتی به جشن تولد دعوت میشدم، مادرم کتوشلوار همراه با پاپیون تنم میکرد، اما من ساعتهای بسیاری را صرف تماشای دخترانی میکردم که لباس دخترانه زیبایی پوشیده بودند، و نمیدانستم که چرا من نمیتوانم لباس دخترانه بپوشم.
وقتی مدرسهام شروع شد، به من گفتند که باید موهایم را پسرانه کوتاه کنم. مادرم به اجبار مرا به آرایشگاه برد. من شدیدا گریه میکردم و جیغ میکشیدم تا این که از هوش رفتم. اما در هر حال موهایم را کوتاه کردند. وقتی هفت سالم بود، از مدرسه پدر و مادرم را خواستند تا با آنها درمورد من صحبت کند. به پدر و مادرم گفتند که من با پسرهای دیگر همبازی نمیشوم، گاهی چندین ساعت میشود که با هیچکسی صحبت نمیکنم، اصرار دارم که خواهر الی هستم نه برادرش. این اولین باری بود که واژه «ترنس» برای توصیف من به کار برده شد.
مرا نزد دکتر بردند. هم دکتر و هم پدر و مادرم سوالات بسیار بسیار زیادی از من پرسیدند. میدانستم مسئله مهمی دارد اتفاق میافتد. دکتر به ما توضیح داد که این مسئله تقصیر هیچکس نیست، من با بدن اشتباه متولد شدهام و دلیل رفتارهایم این مسئله است. یادم میآید خیلی هیجان زده شده بودم و احساس میکردم که بالاخره به حرفهایم اهمیت داده شده است. بالاخره یکی مرا درک کرد!
پدر و مادرم با این قضیه راحت کنار نیامدند و پذیرش این موضوع برایشان چندان راحت نبود، اما نهایت تلاششان را کردند تا با روشنفکری به قضیه بنگرند. متوجه شدم وقتی با لباس دخترانه وارد اتاق میشوم، پدرم با دیدنم هیچ حرفی برای گفتن ندارد. و وقتی از مادرم حال پسرش را میپرسیدند نیز همین احساس را داشت. علارغم همه اینها، پدر و مادرم با مدرسه صحبت کردند و به آنها توضیح دادند که از این به بعد من به عنوان دختر به زندگیام ادامه میدهم و اسمم الیویا است.
آنها اجازه دادند تا دوباره موهایم را بلند بگذارم و جورابهای پرپری موردعلاقهام را بپوشم. و کاملا یادم میآید که چقدر آن موقع احساس شادی و خوشحالی میکردم. بالاخره یکی از دخترها محسوب میشدم! وقتی که بزرگتر شدم، هورموندرمانی را شروع کردم. هورمونها از بم شدن صدا و رشد موی صورتم جلوگیری میکردند. پستانهایم رشد کرد و اندامم ظریف و دخترانه ماند. وقتی به سن 18 سالگی رسیدم، بالاخره جراحی تطبیق جنسیت انجام دادم و از لحاظ جسمی مؤنث شدم.
شاید فکر کنید داستانم چه پایان خوشی داشته، نه؟ راستش خودم هم همین فکر را میکردم، تا این که واقعیت ناامیدم کرد. بعد از این که عمل کردم، سرازیری زندگیام شروع شد. اول پدر و مادرم؛ آنها با وجود این که میدانستند بالاخره عمل میکنم، اما نمیتوانستند بهراحتی با این قضیه کنار بیایند. رابطه من با پدر و مادرم که از قبل هم کمرنگ شده بود، به کل قطع شد. تنها کسی که مرا کاملا پذیرفت الی بود.
مدتی پس از تطبیق جنسیتم، خواهرم مرا برای اولین بار همراه با دوستانش به یک بار برد. من هیجان زده بودم. این اولین باری بود که خودم را به عنوان یک دختر به دنیا نشان میدادم. البته هنوز احساس ناامنی میکردم، اما خواهرم اعتمادبهنفس مرا تقویت میکرد. آرایش کامل میکردم و لباسهای دخترانه زیبایی میپوشیدم. اما دیری نپایید که هیجانم فرو کشید، چرا که مدام احساس ناراحتی میکردم. نمیدانستم چرا، آخر من که در زنانهترین حالت خود بودم و بالاخره خودم را زن کامل میدانستم! اما وقتی که خودم را در آینه میدیدم، احساس پشیمانی و ناامیدی میکردم، چرا که انتظاراتی که از تطبیق جنسیت داشتم با واقعیت کنونیام همخوانی نداشت. دوباره احساس میکردم در بدن اشتباه هستم.
من وحشتزده شده بودم. سعی میکردم با نوشیدن الکل روی ناراحتیام سرپوش بگذارم. وقتی که پا به محوطه رقص گذاشتم، حتی به درستی نمیتوانستم بایستم. من با الی رقصیدم، با افراد غریبه رقصیدم، همینطور بیشتر و بیشتر مینوشیدم. شب بود که با مردی ملاقات کردم. تا به آن موقع هیچکس به من توجه نکرده بود. دوست داشتم به شیوه اغواکنندهای بخندم و با حرکت سرم موهایم را پریشان کنم. فکر میکردم بالاخره با جسم جدیدم احساس راحتی میکنم، اما واقعیت این بود که احساس ناراحتی و ناخوشآیندی داشتم.
میترسیدم که او به این مسئله پی ببرد. وقتی که بازویم را لمس کرد، دچار ترس شدید شدم و فرار کردم. الی به طرفم دوید و پرسید: چه شده؟ به الی گفتم که دوست ندارم افراد غریبه مرا لمس کنند. الی خندید و گفت: به دنیای زنها خوش آمدی! سعی کردم با او بخندم، اما میترسیدم واقعیت را به او بگویم. میترسیدم بگویم که دوست ندارم مرا لمس کنند چون هنوز هم با جسمم راحت نیستم.
وقتی داشتیم با تاکسی به خانه بازمیگشتیم، چشمهایم را بستم و وانمود کردم که زیاده از حد الکل نوشیدهام. الی و دوستانش باهم شوخی میکردند و اوقات خوشی را میگذراندند. اما من به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که «اشتباه کردم.» چندین ماه گذشت و این حس رفتهرفته در من تقویت میشد. به جای این که مانند دوران کودکیام حس شادی و آزادی را تجربه کنم، مدام مضطرب و ناراحت بودم. شکل جدیدم خود واقعیام نبود. واقعا درک نمیکردم. این که همان چیزی بود که همیشه میخواستم!
مردم مدام حال مرا جویا میشدند، اما من نمیتوانستم به آنها چیزی بگویم. از خودم خجالت میکشیدم. مشکلم چه بود؟ چه بر سر این همه تلاش و کشمکشی آمد که هم من و هم خانوادهام متحمل شدیم؟ احساس میکردم آدم ناشکر و قدرنشناسی هستم. روزبهروز منزویتر میشدم. دیگر از خانه بیرون نمیرفتم. در تاریکی اتاقم مینشستم. اگر احیانا به طور اتفاقی بدنم را در آینه میدیدم، وجودم پر از احساس انزجار نسبت به بدنم میشد. کمکم دچار حملات وحشت شدم، احساس میکردم سینههایم را آنقدر محکم بستهام که دیگر نمیتوانم نفس بکشم. من نه وقتی که مرد بودم خوشحال بودم و نه وقتی که زن بودم، پس چطور میتوانستم خوشحال باشم؟
روزی پدرم در زد و وارد اتاقم شد. ماهها میشد که بهندرت باهم صحبت کرده بودیم. پدرم روی صندلی نشست و گلویش را صاف کرد و گفت: اهم، به نظر میرسد خوشحال نیستی. من فقط سرم را به نشانه تایید به آهستگی تکان دادم و قلبم به سرعت میتپید. پدرم غمگینانه نگاهم کرد و گفت: میدانم وقتی پسرم بودی خوشحال نبودی، من با این قضیه کنار آمدم. اما به نظر میرسد الان که دخترم هستی نیز باز هم خوشحال نیستی و این مرا ناراحت میکند. هر پدر و مادری آرزوی دیدن شادی فرزندش را دارد. تو هنوز جوانی و انتخابهای بسیاری پیش روی خودت داری. نمیخواهم اینطور فکر کنی که اشتباهی مرتکب شدهای. آن موقع بهترین کاری که احساس میکردی درست است را انجام دادی. شاید تو ترکیبی از الیو و الیویا هستی. شاید هر دوی این آدمها هستی. شاید زمان بسیاری را به اندیشیدن درمورد این که فکر میکنی چه کسی باید باشی صرف کردهای، بطوریکه خود واقعیات را فراموش کردهای. تنها چیزی که مهم است خود واقعیات است. به نظر من [جنسیت] سطحهای مختلفی دارد و هر فردی بخشی از این سطحها را با خود دارد و این حق هر انسانی است که خود واقعیاش باشد. پدرم بلند شد و دستی به شانهام زد و گفت: به این موضوع فکر کن.
بعد از این که پدرم اتاقم را ترک کرد، به مدت طولانی نشستم و فکر کردم. سپس آهستهآهسته به سمت آینه رفتم. همینطور که به بدنم نگاه میکردم، تلاش میکردم حمله وحشت را نادیده بگیرم و نفس بکشم. آیا پدرم درست می گفت؟ آیا ممکن بود که هم الیور باشم و هم الیویا؟ من متوجه شدم که هویتم ربطی به ظاهرم ندارد، بلکه به احساس درونیام ربط دارد. برای اولین بار پس از مدتهای مدیدی لبخندی بر لبهایم نشست.
بعد از آن روز، ساعتهای بسیاری را به تحقیق و مطالعه در این زمینه اختصاص دادم، با متخصصان صحبت کردم، و وقتی که بالاخره با احساساتم صادق شدم، کمک و یاری که نیاز داشتم را دریافت کردم. بالاخره برای تمامی سالهایی که با خود احساس بیگانگی میکردم توضیحی یافتم. الان الیو هستم و خود را جندرفلوید (جنسیت سیال) هویتیابی میکنم. بعضی از روزها الیور هستم و بعضی از روزها الیویا. بعد از سالها پریشانی، بالاخره راهی را یافتم که با جسمم احساس راحتی کنم. رابطهام با پدر و مادرم روزبهروز دارد بهتر میشود. فکر میکنم در تمام این مدت به دنبال پذیرش بودم.
اشتراک داستان زندگیام برایم چندان راحت نبود، اما خوشحالم که داستان زندگیام را با شما اشتراک کردم. اگر احساس میکنید با هویت جنسیتیتان در کشمکش هستید، همیشه یادتان باشد که شما تنها نیستید. هیچوقت همه چیز سیاه و سفید (یا این و یا آن) نیست. هر هویت جنسیتی که داشته باشید کاملا قابل قبول است. از این که به تماشای این ویدیو نشستید و به داستان زندگیام گوش سپردید سپاسگزارم.
مترجم: سعید.ش
🌐منبع: هلپ ترنس سنتر – شبکه اطلاع رسانی ترنسجندر و تغییرجنس
https://helptranscenter.org
مرجع:
https://youtu.be/3-lDegynXZo
Copyright © 2019 سعید.ش https://helptranscenter.org هلپ ترنس سنتر – شبکه اطلاع رسانی ترنسجندر و تغییرجنس All Rights Reserved