1

مصاحبه – برخورد نامناسب دکتر فرزادی در روند مجوز گرفتن و چالش خانواده

مصاحبه کننده: محمد بهامین آسمانی
⚠️هویت مصاحبه شونده محفوظ است.

روزای اولی وارد انیستیتو روان پزشکی شدم خیلی خوشحال بودم که به خواستهم رسیدهم،ولی یکم تو وجودم ترس فراوانی بود که چگونه به پدرومادرم این مشکل را بگویم به همین فکر بودم که دکتر کوتاه قدی من را صدا کرد ،شما جناب آقای … هستید؟منم سرم را تکان دادم گفتم بله خودم هستم.

من را وارداتاق کرد شروع به سوال های متفاوتی کرد،
سوال اولش این بود که کی متوجه این حالت شدی که یک ترنس هستی ؟جواب من این بود که من از همان بچگی این مشکل را داشتم زمانی که حتی نمیدانستم جنسیت زن و مرد چی هست مادر و پدر موقعی که 3سالم بود بالباس پسرانه آشنا کردن همش برای خرید من را به بوتیک های مردانه میبردن یا سالن آرایشگاه مردونه همه چی عادی پیش میرفت تا اینکه من وارد راهنمایی شدم نمیگویم تا ابد همین تریپ را داشتم مثل بقیه ادم ها،من خیلی خواستم برگردم به چیزی که هستم دو سه بار سعی کردم چندباری خواستم با جنس مخالف رابطه داشت باشم ولی اینطور نبود من حس پسرانه داشتم وهیچ عشق و عاطفی به وجود نمی امد وچند باری سعی کردن که من را تغییر بدهند ولی نتوانستن،

هرچقدر سنم بالا تر میرفت تمایلم به پسر بودنم بیشتر میشد تریپ دخترونه داشتم ولی تو خیابان مردانه راه میرفتم همه مردم من را نگاه میکردن و برایشان باعث تعجب بودم که چرا اینگونه هستم دیگر خسته شده بودم از همون دوره راهنمایی فکر این بود که خارج از کشور عمل کنم پول جمع کنم از مادرو پدرم دور شوم . چند ماهی گذشت من با ی خانوم34ساله اشنا شدم که وارد زندگیم شدم و خرج و مخارج من را میداد و به من کمک میکرد به خواستم برسم بهم علاقه داشت مادورپدرم خیلی دوسشان داشتن ولی تا وقتی فهمیدن ایشان دارد به من کمک میکند دراین مرحله خواستن آن را اذیت کنند و اینگونهم شد همش بهشان هشدار میدادن که ازت شکایت میکنیم اینکارا تقصیر اون میدانستن که تو این راه را یادش داد ولی من جبه میگرفتم که اینگونه نیست من از همون دوره راهنمایی این گار درسرم بود ادامهش خواهم داد این جان من است اختیارش را دارم تا اینکه پای این خانوم را از خانه ما بریدن و کلا قطع رابطه کردیم ولی من همچنان کار خودم را ادامه میدادم،

تا اینکه یروزی بدون اینکه من درجریان باشم مادروپدر من به پیش اقای فرزادی رفتن که مشکلات من را بدانند،بعد از چندوقت مادرم این را به من گفت،تعجب کرده بود خیلی وازطرفی خوشحال بود که اقای فرزادی آنها را قانع کرده است ولی اینگونه نبود هم آنها پل که ساخت بودم را به یک حرف نصفش را خراب کرد بود.
پدر من از ایشان ی سوالی کرد.
جناب اقای دکتر آیا شما فرزندانتان این مشکل را داشت باشد شما قبول میکنید عمل کنند!!!!؟
اقای دکتر گفتن:خب معلوم است نه!!!!!!!

وقتی این را از دهن مادرم شنیدم میخواستم هرچه سریع تر خودم را به اقای فرزادی برسانم علت اینکارش را بپرسم که چرا چنین حرفی را زده است اصلا چرا پدرو من را قانع نکرده است من این همه هزنیه میدهم که خانواهم را راضی کنید ن اینکه چنین حرفای را بزنید. و اینکار را کردم این سوال هارا پرسیدم ایشان به من ی چیز گفت اند ،حرفی بدی نزده ام که من بابا تمام عصبانیت گفتم اقای فرزادی این شد حرف شما پس چجور دکتری هستین پس چرا مادروپدرهارو میخواید که کارا خراب کنید از انیستتو خراش شدم.

پدرومادرم با برادرم حرف زده بود که من را چند وقتی ببرن خانه اش که شاید این ها از سرم برود ،من درجریان نبودم با خواهش تمنا برادرم و زن داداشم قبول کردم من را زندانی کرده بودن نمیذاشتن حتی تنها جایی بروم منی که در خانه خود کفا بودم ی چند باریم بردارم را بردم انیستیو و فرزادی بهشان گفت بود که این بچه دار نمیشود اگر عمل کند! بازم برام مهم نبود کارم را انجام میدادم اخه 6جلسه مشاورم تمام شده بود همش تو این 6ماه سوال های تکراری میکرد که اصلا چیز مهمی نیست که برایتان تعریف کنم چند حرف بی ارزش بود و هست میان بچه ها بگذریم .

دیگر خسته شده بودم در خانه برادرم عصبی تر شده بودم خیلی عصبی اخر به سیم آخر زدم گفت دیگر درتهران نمیمانم شما من را زندانی کرده اید تنهام بگذارید بس است چرا اینگونه میکنید بامن چرا آزارم میدهید میخوام بروم شمال وسایلم را جمع کردم و به خانوادهم گفتم من دارم میرم ویلا شمال کلید ویلا را از بردارم گرفتم وخودم را از انجا خارج کردم اخر به هدف رسیدم و به شمال رفتم . ی چند روزی اونجا بودم و با تریپ پسرانه میگشتم با چیزی که میخواستم خیلی خوشحال بودم که بلاخره راحت شدم بلاخره به کاری خودم میخواهم رسیده ام ی چند وقتی تنها بودم که مادرم گفت ماداریم میایم شمال ،خیلی عصبی شدم گفتم چرا من را تنها نمیذارید بذارید توحال خودم باشم اصلا به حرفای گوش نمیدادن .آمدن ی چند وقتی بیکار بودن در شمال میرفتم بیرون میامدم با همان تریم وپدرومادرم چیزی نمیگفتن .

تا ی زمانی خسته شدم به خودم امد که یکاری پیدا کنم که بتوانم باهمین تریپ درآن تریپ کار کنم وارد بازار ها شدم این مغازه آن مغازه ادامه دادم تا به ی مغازه رسیدم مرد جوانی بود وقتی من را دید انگار خوشحال بود نیاز به یک بچه تهرانی داشت شماره من را گرفت بعد از چند وقت به من زنگ زد خیلی خوشحال شدم که با این تریپ میتوانم برم سرکار ،فردایش رفتم آرایشگاه خیلی آراسته وخیلی خوشتیپ وارد مغازه شدم هیچی بعد کلی حرف و آشنا با جنس ها گفت مدارک دار گفتم مدارکم تهران است جای گیر است اگر میشود مدارک مادرم را بگیرید تا بیاورم ،

هیچی قبول کرد و من ی هفته آموزشی بودم ی مغازه کلا دراختیار من بود چون ایشان دوتا مغازه داشتن دخل و کل اجناس دست من بود هیچی دیگر خیلی خوب کار میکردم ایشانم از من راضی بودن بعداز چند وقت گذشت و خیلی مشتاق شدم جریانم را به صاحب کارم بگویم واینکارم کردم با مقدم شروع کردم گفتم من مشکل جنسیتی دارم و اونگونه ای که فکر میکنید نیستن انگار میدانست مشکل من را عادی بود برایش بهش گفتم من یک ترنس هستم و میگفت من درباره این ها تحقیق کرده ام خیلی خوشحال شدم که درک میکند و اذیتم نمیکند و این باعث شد من راحت به کار های دادگاه و پزشک قانونیم برسم

هیچی دیگران بعد ار چندوقت زنگ زدن که کمیسیون شما تشکیل شده است کمیسیون انیستیتو خیلی استرس داشتم اجازهم را از صاحب کارم گرفتم و یک مرخصی ی روز گرفتم رفتم شبانه حرکت کردم و صبح ساعت7رسیدم رفتم انیستیتو خانوم تقی زاده مهربان به من اجازه دادن که در نماز خانه انیستیتو بخوابم تا ساعت 9کم کم بچه ها امدن رفیقای گلم همه بودن

همه را یک به یک صدا کردن تا رسیده من ،اقای … وارد شدم لبخند به لب خیلی شنگول اقا فرزادیم تشیف داشتن با سه تا دکتر دیگر ازم سوال کردن که اگر مادرو پدرت اجازه ندهند چیکار میکنید گفتم هیچی کارم را ادامه میدهم بلاخره راضی میشوند با لبخند آنهام از این حرفم خوشحال بودن خندیدن ازاینکه انقدر محکم حرف زدم هیچی همان روز حرکت کردم سمت شمال وشروع به کار کردم که جوابش به خانه تهران امد که من تایید شدهم و باید تمام مدارکم ازمایشهایم را به پزشک قانونی ببرم و120تومان به حساب پزشک قانونی بریزم باز دوباره به تهران بازگشت واینکارها را کردم ودوباره بازگشتم تا اینکه کمیسیون دوم تشکیل شد

ودوباره ترس استرس همه چی همه چی من را گرفت همش دعا میکرد همش مادرو پدرم با من نیامدن به کمیسیون و من تنها رفتم پذیرش از من یک عکس گرفتم برای نامه کمیسیون رفتم بالا وارد سالن شدم یکی از دوستان را دیدم که در کمیسیون اول بامن بودن ایشان بامادر خود آمدن اولین نفر بود که رفته بود بعد از چنددقه صدایش زدن رفت داخل چندتا سوال کردن ازش وقتی آمد بیرون خیلی خوشحال بود واز من خداحافظی کرد رفت .

من را صدا زدن وارد اتاق شدم سه تا دکتر روبه رو من نسشته بودن دوتا مرد و یک زن . ازم پرسیدن اگر نتوانی عمل کنی و مادرو پدر نگذارن چ میکنی؟گفتم خودکشی دیگر خسته شدن هرچقدر سنم بالا تر میرود درد هایم بیشتر میشود ادمها میبینم خودم کوچیک تر ریش دراوردن هیکل دارن و خیلی راحت میتوانند زندگی کنند ولی من چی دیگر طاقت ندارن

اقای دکتر شماها مارا درک کنید پدرم راضی نمیشود اخر ما چ گناهی کرده این اصلا وضعیت روحی خوب ندارم کمکم کنید راحتم کنید بعد از این حرفا به من گفتن بروم بیرون نشستم و دکترامد گفت برو جوابش را به داداگاه میفرستم بعدا برو بگیر هیچی منتظر ماندم و به کمیسیون زنگ زدم گفتن جواب کمیسیون را به دادگاه فرستادن خیلی خوشحال بودم که جواب مثبت است رفتم داداگاه دوبارع شبانه را افتادم رفتم داداگاه جواب نیامده بود بهشان گفتم من شهرستان هستم چیکارکنم دوباره گه نمیتوانم برگردم گفتن بمان الان پستچی نامه میاورد شاید نامه توهم باشد نامه امد ،نامه منم بین آنها بود

رفتم پیش اقا قلضی گفتم اقا قاضی قبول شده ام گفت اره ولی 6ماه دیگر باید بازم به کمیسیون بروی با مادرو پدرت داشتم دق میکردم شش ماااااااه اخر چرا چرا؟داشتم دق میکردم میخواستم را دار بزنم دوستم که کنارم بود ارومم کرد گفت تو این 6ماه میخواهن تو مادرو پدرت را راضی کنی رفتم شمال مادرم را فرستادم تهران گفتم بذارید تنهت باشم ی چندوقتی تنها بودم دیدم دوتا از برادرام و پدرم زن داداشم امدن خانه ما ی ماه از ان موضوع داداگاه گذشت بود امده بودن من را بردم به یک رستوان که بامن حرف بزنن یک پسشنهاد به من بدهند. وسط میز نشسته بودیم که برادرسومی من گفت بابا اینا یک پیشنهاد دارن بعدا بهت میگم با اصرار من همان دیقه گفت.

گفت یا با ما میای تهران تریپ را عوض میکنی و جوری میشی که با میخوایم برات مغازع میگیرم کار کنی یا ازاین خونه میروی هرجا که خودهت میخواهد زندگی میکنی. دنیا درسرم خراب شد خیلی حالم خراب شد بغض گلویم را گرفته بود بلند شدم از رو میز گفتم از خانه میروم و درخواست شما را قبول نمیکنم خیلی بی رحم هستین فکر کردین شام نخوردهم به طرف ماشین رفتم تو ماشین کلی داد و بیداد کردم و با برادر 3ومین دعوا و حتی نزدیک بود به کتک کاریم برسد

گفتم به من اجازه بدهید امشب و من درخانه باشم فردا ازاینجا میروم هیچی خوابیدن گشنه و تشنه فردا شد و من وسایلم را جمع کردم که بروم برادر بزرگم گفت باشه هرچی تو بگوی فقط بیا ازاینجا برویم همه دارن به ریش ما میخندن گفتم چرا نمیگویید من مریضم دکترا تشخیص به عمل دادن چراهمش میگوید مردم گفتن تو بیا تهران کمک میکنیم که عمل کنی و به خواستت برسی پدرم گفت اره کمک میکنیم همه این حرف زدن با پدرم خوب شدم خوشحال بودم که بلاخره اوکی شد همه چی با صاحبکارم تصویه کردم و به تهران بازگشتم من دیگر به تریپم عادت کردبودم . همونطوریم بود درمحلمان گشتم خیلی راحت به محرم نزدیک بود برادر به خانه مان امد گفتم اینم جوابش تایید شدم ولی بابا اینا باید باهام بیان اونجا نظر اونام بدونن .

یهو گفت خب اگ میتونی ببر دیگ گفتم چییی؟؟؟اگ میتونم ببرم مگ شماها نگفتین من باهاتون میام کمکت میکنیم گفت ن کی اینحرف زدیم گفتم خیلی بی انصافین خیلی گفتم خودم کارامو میکنم دنیا همین شکلی نمیمانه برادر من . دوماه سه ماه گذشت … دوما نزدیک کمیسیون بود که الانم هست مادروپدرم من را به ی مشاوره بردن گفتم من این مشکل را دارم اینا کمکم نمیکنن اصلا به هیچی سراطی مستقیم نمیشن شما بهشان مشکل مارا بگوید هیچی بازم ازاین مشاوره من را به یک مشاوره دیگر بردن بازم همین حرف را زدن و باپدرم جداگانه حرف زدن پدرم گفت برود هرکاری میخواد بکند ولی من راضی نیستم خودش باقل هست است بزرگ شده برود خودش اینکارا بکند ولی ازمن رضایت نخواهم داد

دکتر به من گفت نگران نباش اینا مشکلی ندارن فقط از حرف های فامیل میترسند که نکند اتفاقی برات بیوفتد زیر تیغ عمل مردم بگویند که این رضایت داد که بچهش را بکوشد گذشت گذشت شروع کردم به فامیلا گفتن من اینطوریم این مشکل را دارم پدرم نمیذارد همش میگویند فامیل فامیل عمم گفت نگران نباش من به کسای دیگ مشکلت را میگویم که بلاخره با فامیلا حرف بزنن .

ی چندوقت پیشم پسرعمو بزرگم امد با تمسخر گفت چیکار کردی الکی کار کردی گفتم الکی نیست من مدارک قانونی دارم نگران نباش به پدرم گفت اگ دکترا تایید کردن شما قبول کنید اگ ن که هیچی بذارید تو حال خودش باشد خیلی ناراحت شدم خیلی ……
و همچنان منتظر کمیسیون سوم هستم برایم دعا کنیر دوستان گلم خیلی بهش نیاز دارم

مصاحبه کننده: محمد بهامین آسمانی
🌐منبع: هلپ ترنس سنتر – شبکه اطلاع رسانی ترنسجندر و تغییرجنس
https://helptranscenter.org

Copyright © 2016 محمد بهامین آسمانی https://helptranscenter.org هلپ ترنس سنتر – شبکه اطلاع رسانی ترنسجندر و تغییرجنس All Rights Reserved